🌿
(شهر ظهور)🌿
..••••ا••••..
👈 قسمت دوم
..••••ا••••..
ماجرا از آنجا شروع شد که کاوه یک ظهر تا عصر بیرون از خانه دوچرخه سواری🚴♂ کرد و غروب خسته و گرسنه به خانه آمد😴.
دوچرخه اش 🚲را در حیاط رها کرد و یک راست راهی آشپزخانه شد.
مادر 👩🍳مشغول سرخ کردن سیب زمینی بود و کاوه که بدجور گرسنه بود و آب دهانش راه افتاده بود، مقداری سیب زمینی🍟 از مادرش گرفت و با یک تشکر بلند بالااز آشپزخانه بیرون رفت.
مادر که همه حواسش به درست کردن غذا بود، متوجه بیرون رفتنش نشد؛ وقتی سر چرخاند که با او صحبت کند، تازه متوجه شد کاوه در آشپزخانه نیست. به سمت پذیرایی رفت، کاوه باظرف خالی سیب زمینی جلوی تلویزیون📺 به خواب رفته بود. مادرش می دانست که او گرسنه است، اما دلش نیامد او را بیدار کند، به سمت اتاق رفت و پتوی گلدار 🛌کاوه را آورد و روی او کشید، تا حداقل در خواب سرما نخورد.
کاوه توی خواب می خندید😇. مادر با خودش گفت: «حتما داره خواب خوبی می بینه که خنده رو لبهاشه».
ادامه دارد........
🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#داستان_مهدوی
#شهر_ظهور
┅═•❥◎🌺◎❥•═┅
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/IW9bWbjxsd6Hc9M52zpFt5
┅═•❥◎🌺◎❥•═┅
تلگرام
https://t.me/golhayeentezar
┅═•❥◎🌺◎❥•═┅
ایتا
https://eitaa.com/golhayeentezar