این یک داستان واقعی است!! 🔅صحنه اول: پنجشنبه بود و بی قرار گلزار شهدای شهرمون بودم. صبح که رفتم سر کار سعی کردم هر طور شده کارهایم را به موقع انجام بدم که بتوانم آخر وقت پاس بگیرم و با بچه ها بیام گلزار. خداروشکر کارها انجام شد به طرف خونه حرکت کردم، طبق هماهنگی که از قبل با خادمین شده بود قرار بود قبل از شروع کار جلسه ای داشته باشیم. ولی چون چند جا باید برای خرید وسایل گلزار میرفتم به جلسه نرسیدم... 🔅صحنه دوم: حدود ساعت دو بعد از ظهر بود نگاهم به گنبد سبز مسجد صاحب الزمان افتاد( که در جوار گلزار شهدای کرمان قرار دارد)،آرامش قشنگی داشتم السلام علیک یا صاحب الزمان... با کسب اجازه از آقا وارد گلزار شهدا شدن از ورودی شمالی گلزار وارد شدم کنار تابلوی زیارت نامه تمام قد ایستادم و زمزمه کردم... اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ.... سپس با پسرم وسایل رو به داخل اتاق خادمین که در گوشه ی شمالی گلزار بود گذاشتیم... مسئول اتاق نشسته بود، مشغول آماده کردن وسایل شدم، مردی وارد اتاق شد جوان بود و آشفته!!! گفت وگویی بین تازه وارد و مسئول اتاق انجام شد،جملات برایم مبهم بود،لهجه ی خاصی داشت!!!! جلو رفتم و با روی خوش سلام کردم: -مشکلی پیش آمده؟میتونم کمکتون کنم؟ مسئول اتاق گفت این آقا دنبال مزار شهیدی میگرده... -ما از راه دور آمدیم،دیشب را کامل تو جاده بودیم تا امروز هر طور شده خودمان را به گلزار شهدای کرمان برسانیم، خانم ما الان چند ساعته این جا پرسه میزنیم و سرگردانیم آخه به دنبال شهید حجت می‌گردیم، شهید عینکی که یا اسمش و یا فامیلش حجتِ، نمی دانیم،میشه به ما کمک کنید؟! خیلی تعجب کردم آخه با حرف هایی که زد حدس زدم حتما اتفاق جالبی افتاده بود... دفتر ثبت نام و مشخصات شهدای گلزار شهدای کرمان را روی میز گذاشتم،دربین اسامی به دنبال نام حجت گشتم. خلاصه بعد از کمی جستجو متوجه شدم بین کل شهدای گلزار فقط چهار شهید با نام خانوادگی حجت داریم: 🌷شهید محمد علی حجتی،پاسدار،قطعه شهدای غدیر 🌷-شهید حاج اصغر حجتیان،سرهنگ دوم،محل شهادت ارتفاعات سیرچ 🌷-شهید محمد مهدی حجت،محل شهادت فتح المبین 🌷-شهید محمد رضا حجت،شهدای انقلاب و.... نفسی عمیق کشیدم و گفتم خدایا خودت مدد کن به آقا گفتم بیایین باهم سر مزار این 4شهید بریم ان شاءالله که امروز شهید حجت را پیدا خواهیم کرد باهم راه افتادیم شهید اول قطعه ی شهدای غدیر بود،ازش پرسیدم شما این شهید رو میشناسید؟ گفت من نه !!! خانمم به دنبال شهید حجت میگرده،آخه تو خواب ایشون رو دیده... خیلی تعجب کردم پس جریان مربوط به یک خواب بود،با خود گفتم باز هم شهدا از طریق خواب عنایاتشون رو به ما نشون داده اند... حالا چی شده خدا داند... آقا رفت خانمش را از سر مزار شهید مغفوری صدا زد. خانمش آمد، زنی جوان که مشخص بود خیلی گریه کرده است،بعد از سلام و احوالپرسی، شهید اول را بهش نشان دادم،اندکی کنارش نشست فاتحه ای خواند و بلند شد،مشخص بود که هنوز شهید در خوابش را پیدا نکرده است. باهم به کنار مزار شهید دوم رفتیم خانمه باز نشست فاتحه ای خواند و بلند شد. -نه!!بریم بعدی!!! شهید سوم با کنجکاوی هرچه تمام به سر مزارش آمدیم و باز هم خانمه با بغض گفت: -نه!!!اینم نیست تورو خدا هرطور شده پیداش کنید با ما همراه باشید ادامه دارد... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman