◼️ برای امیر حسین ▪️دخترها لطف‌ترند عزیزکم برای همین است که هیچ قلبی نبوده که پریشان آن دخترکِ گوشوارِ قلبیِ صورتی پوش نشده باشد. تو اما پسری، مردی.هشت سالت شده بود. ▪️شاید از دو سه هفته قبل هی توی‌خانه می‌پرسیدی: - دقیقا چند روز مونده تا تولدم؟ و بعد تاکید می‌کردی که دوست داری کیک تولدت پاری سن ژرمن باشد. هرچند مادرت شنیده بود که آرام به دوستت گفته بودی: من دیگه خیلی مسی رو دوست ندارم. شنیدم به اس.را.ییلی.ها کمک کرده. و مادرت قند توی دلش آب شده. ▪️شاید از اول هفته گفته بودی: - مهمونی تولدم‌ رو بندازید جمعه. آخه چهارشنبه با دوستام قرار گذاشتیم که حتما بریم پیش سردار. و بعد چشم‌هایت برق زده بود که: - لطفا تو کادوهام‌ یه قمقمه چریکی و یه ساعت هوشمند هم باشه. و برادرت زیر لب غر زده که چه کم توقع! ▪️شاید سه شنبه شب بدخواب شده بودی. مادر را صدا کرده بودی و او آمده بود کنارت. دستهایت را گرفته بود و مثل این طور وقتها به پوستر حاج.ق که روبروی تختت زده‌ بودی اشاره کرده و گفته: بیا ۵ تا صلوات واسه سردار بفرستیم. بعدش برات یکی از خاطره‌هاش می‌گم تا خوابت ببره عزیزدلم. ▪️شاید صبح چهارشنبه دست مادرت را بوسیده بودی که: -روزت مبارک‌مامان. دوست دارم وقتی بزرگ شدم، برات روز مادر یه انگشتر خوشگل بخرم. و مادرت سرت را بوسیده که : همین که گفتی به اندازه‌ی گرفتن جواهرات سلطنتی شادم کرد. و هر دو خندیده‌ بودید و نمی‌دانستید این بوسه آخرین هدیه‌ی روز مادر توست.