گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیٖم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرا
🦋 ادامه... «به سوی فرسیه» 🍃 پیرمرد مشغول آبیاری یا علف زنی کرتهای کلم بود و من در احوال او دقیق می شدم که چگونه در فاصله کمی از مواضع دشمن زندگی اش را عادی پیش می برد! اول بار که به مزرعه کلم پیرمرد برخوردیم، او توپ‌های کلم را از بوته ها کنده بود که برای فروش به شهر بفرستد‌. فکر کردم با کوتی هندوانه رو به رویم و برای مزه کردن آن هندوانه‌های شیرین چه فکر ها که به ذهنم خطور نکرد. اما آنها کلم بودند؛ سفت و تودرتو. یکی از آنها روزها امام جمعه کرمان، "سید یحیی جعفری" و روزی دیگر آقای "فخرالدین حجازی" به دیدنمان آمدند. حجازی با خطبه های غرّایش سرشناس‌ترین خطیب کشور بود. لباس فرم را پوشیده بود که چندان هم به قد و قامتش نمی‌آمد. یک روز هم یک لباس روحانی خوش سیما و سِتَبر قامت آمده بود برای تبلیغ. زیر عبایش لباس فرم سپاه پوشیده بود و چقدر اصرار داشت که در حال سخنرانی و بازدید از رزمندگان عکس یادگاری بگیرد. 📷 هرقت عزم منبر می کرد از جیب شلوارش دوربین کوچکی بیرون می آورد و می داد به دست یکی از رزمنده‌ها و بعد، عکس گرفتن با آن را یادش می‌داد. آن گاه سخنرانی اش را آغاز می‌کرد و در حین سخن گفتن حواسش هم به عکاس هم بود که از کدام زاویه دارد از او عکس می گیرد. 😐 از این کار های او احساس خوبی نداشتم. کمتر از یک هفته از آمدن ما نگذشته بود که هوای اهواز به سرم زد و بامیه خوردن لب کارون. با "حسن اسکندری"، به چادر "محمدرضا حسنی سعدی"، معاون گردان رفتیم تا پای برگه مرخصیِ مان را امضا کند. نشسته بود روی تکه حصیری که انتهای چادر روی خاکها فرش شده بود و داشت به کسی بی سیم میزد. کلمن آبی کنارش روی خاک‌های کف چادر بود که چکه هایش سوراخ درست شده در خاک را به تقلا عمیق و عمیق تر می کرد. معاون گردان بیش از آنچه انتظار داشتیم تحویلمان گرفت. لباس سپاه تنش بود. من به خوش خلقی هر که در این لباس دیده بودم عادت داشتم. پرسید: «اهواز چه کار دارید؟» کار واجب داشتیم! باید ساک هایمان را، که عکس ها و وصیت نامه و کلی لباس چرک داخلشان بود، تحویل تعاون سپاه می دادیم تا به خانواده هایمان برسانند. کار دیگرمان هم البته قدم زدن لب کارون بود و یک بار دیگرخوردن بامیه های پر شیره و براق آن مرد عرب دوره گرد. 😋 مهم تر از این ها گرفتن عکس یادگاری کنار پل قوسی اهواز بود. اگرچه همه این‌هارا به آقای حسنی سعدی نگفتیم، اما او به‌سادگی زیر برگه هایمان را امضا کرد، و دو ساعت بعد، تکیه داده بر کنار نرده‌های کناره کارون، عکاسی دوره گرد اخرین عکس دوران رزمندگی را از ما گرفت. 📸 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman