گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات
🦋 آغازعملیات بیت المقدس «ادامه» هوا که روشن تر شد، از خاکریز بالا رفتم توی دشت. سه سرباز عراقی داشتند به طرف نیروهای خودشان می دویدند. چند نفر از بچه های گردان به سمت آن ها شلیک می کردند. من هم بخت خودم را آزمودم و خشابی به سمت آن ها شلیک کردم. اما با آن همه گلوله ای که می فرستادیم عراقی همچنان سالم می رفتند. وقتی خیلی دور شدند و ما تقریباً از زدن آن ها مأیوس شدیم، تیری، که معلوم نشد از لوله تفنگ کداممان خارج شد، به پای یکی شان اصابت کرد. اما او لنگ لنگان، همراه دو رفیقش، از تیررس ما خارج شد. این ابتدا وانتهای دشمن کُشی من بود. وقتی آفتاب روز "دهم اردیبهشت سال1361" بالا آمد و دشتِ سوراخ سوراخ از شلیک خمپاره و توپ و آر پی جی را روشن کرد، خودمان را پشت خاکریزبلندی دیدیم که از پیش و پشت به دو دشت صاف و پهناور مشرف بود. در هر دو دشت نیروهای دشمن مستقر شده بودند و ما آن وسط گیر افتاده بودیم. ناکامی تیپ نور کار دست ما داده بود. دشمنی که از پشت سر به ما شلیک می کرد همان بود که شب قبل باید با حمله ی "تیپ نور" عقب می نشست. اما حمله ناموفق آن ها زحمات ، فرمانده تیپ ما، را به باد داده بود.😔 حالا دشمن جامانده در پشت سر ما را در تیرس خود داشت. بالا رفتن از خاکریز در آن ساعات دو پی آمد مهم داشت؛ اول خوردن گلوله از سینه، دوم خوردن گلوله از کمر! که هیچ یک به نفع ما نبود. بنابراین باید در نقطه صفر خاکریز برای خودمان جان پناه می ساختیم. دست به کار شدیم با سرنیزه.ساعتی بعد یکی از بچه های گردان خبر بدی آورد. عراقیا با یه عالمه تانک ...... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman