*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
*
#براساس_زندگینامه_شهید_حبیب_فردی*
*
#نویسنده_آرزو_مهبودی*
*
#قسمت_پنجاهم*
حمید می نشیند چشمش داغ می شود :«میدونستم خواب دیده بودم.خودش توی خواب بهم گفت که شهید شده.
مهندس طاهری صبر میکند تا حمید کمی آرام شود و بعد می گوید: «شما الان باید بری خونه و خانواده را آماده کنید که از این قضیه اطلاع پیدا کنند. البته اگر میتونی خودت بهشون خبر بدی بهتره اگر هم نمیتونی ما خودمون...
_نه ممنون .خودم بهشون خبر میدم.
و فکر می کند چطور باید به آنها بگوید !!آنها که همه جا را آب و جارو کرده اند لباسهایش را شستند و چشم انتظار برگشتنش هستند بگوید که دیگر حبیب به خانه بر نمی گردد.!
مهندس میگوید *«ما تمام تلاش خودمان را میکنیم که تشییع جنازه باشکوهی براش ترتیب بدیم چون حبیب فردی اولینشهید سپاه فارس محسوب میشه»*
🌹🌹🌹🌹🌹
در آن شب حادثه اصغر با لباسهای پر از خون می دوید. صفیر گلوله هایی را که از کنارش میگذرند حس میکند. واژگون شدن ماشین همهشان پیاده را پرت شده بودند و اسلحه هایشان هم از دستشون افتاده بود.عقربه سرعت از جا بلند شده و به سمت انتهای خیابان دویده بود و برای لحظه ای سر برگردانده و دیده بود که بقیه همراهانش به کوچه فرعی باریکی پیچیده بودند. اما بعد از آن دیگر برنگشت و یک نفس دوید.
فکرش این بود که خودش را به مقر برساند تا آنها بیایند و به داد بچهها برسند.فکر حبیب دلش را ریش می کند. هنوز باورش نمیشود که او شهید شده باشد .صحنه تیر خوردن و فریاد دردناک حبیب مدام در ذهنش تداعی می شود. بغض سنگین گلویش را می فشرد و باعث می شود نفس کشیدن اش را در حال دویدن سخت کند .
بعد از پشت سر گذاشتن چند خیابان دیگر از مهاجمان خبری نیست. آنقدر می دود تا به دیوار نیمه مخروبه می رسد که پشت آن زمین وسیعی است و برف کف آن را پوشانده است.
دست میزند و خود را میرساند آن سوی دیوار.زیر نور مهتاب خود را به سایه دیوار میکشاند و همان جا روی برفها به حالت سینهخیز دراز میکشد. هر آن ممکن است نیروهای دموکرات پیدایش کنند و هرگز به مقر نرسد.
دوباره یاد حبیب می افتد چطور بدون او برگرد به شیراز. دست میکشد به لباس خونی اش...خون حبیب ..!! واقعا حبیب شهید شد؟! اصلاً قرار نبود در این ماموریت باشد؟!!
چشم هایش را روی هم می گذارد و شروع می کند به خواندن قران تا این که قلبش آرام گیرد.ساعتی به همان حالت درازکش می مانند سرما کمکم بدنش را بی حس می کند. باید بلند شود و حرکت کند. به زحمت پا می شود و طول و عرض زمین را می دود تا پاهایش از حالت کرختی در بیاید.بعد به سمت رودخانه ای که همان نزدیکی است میرود. حاشیه رودخانه برای حرکت امن تر است.خشاب ها را از دور کمرش باز میکند و به همراه اورکت به رود خانه میاندازد که سر و وضع ظاهری رهگذران معمولی را پیدا کند.
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ادامه_دارد...