🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_دست_بالا*
#نویسنده_بیژن_کیا*
#قسمت_هفتم
حالا می شد شعله های آتش انقلاب را در همه جا دید .وقتی چهارراه زند سنگربندی شد ،غلامعلی و دوستانش گروهی تشکیل داده بودند از پسر بچه های پر شور انقلابی. پسرها لاستیک های زیادی در خانههایشان جمع میکردند و شب هنگام در کوچه آتش میزدند.
مردم هم پشت سر آنها می رفتند و شعار می دادند. تا سربازهای رژیم شاه میآمدند بچه ها سریع فرار میکردند و خاک آلود و عرق کرده به خانههایشان برمیگشتند.
هنگامی که مردم میخانه ای را در چهارراه حافظیه به آتش کشیدند و یا زمانی که ساختمان ساواک در دستان آتش خشم مردم به تلی از خاکستر تبدیل میشد ،خشم انقلابی مردم را می شد ، دید.
صدای الله اکبر شان چونان شعلهای به شب ها نور می پاشید.
هنگامی که امام خمینی بعد از سالها تحمل تبعید دوباره پا بر خاک ایران گذاشت. این آتش مقدس جانی تازه گرفت و شعله هایش به دورترین نقاط کشور زبانه کشید.
مدرسه ها تعطیل شده بود و غلامعلی در تظاهرات شرکت می کرد. تظاهراتی که در روز تاسوعا برگزار شد باشکوه ترین راهپیمایی بود که شیراز تاکنون به خود دیده بود.
خیابان پر شده بود از صفوف درهم فشرده مردم سیاه پوش که ادامه نهضت امام حسین علیه السلام و حقطلبی حسینی را در خیزش انقلابی یاران خمینی می دانستند.
_حسین حسین شعار ماست
شهادت افتخار ماست
حالا روز دوازدهم بهمن ماه از راه رسیده بود. مردم در انتظار دیدار امام لحظه شماری می کردند. از چند روز قبلش شعارشان این بود.
_اگر امام نیاید مسلسل ها در آید
روی دیوار نوشته بودند:« ای امام قلب ما باند فرودگاه توست..»
آن روز صبح انگار شیراز از سکنه خالی شده بود .خیابانها خلوت بود و همه در خانه ها روبه روی تلویزیون نشسته بودند و دیدن امام را انتظار می کشیدند. تمامی اعضای خانواده دور تلویزیون سیاه و سفید شان حلقه زده بودند که ناگهان تصاویری از فرودگاه مهرآباد بر صفحه شیشه ای آن تلویزیون مبله قدیمی نقش بست.
_نگفته بودم ؟!!دیدین !؟؟بهتون گفته بودم که امام میاد کار این حکومت دیگه تمومه!
هواپیمای غول پیکر را می دیدند که بر زمین نشسته بود. اهل منزل با دیدن آن صحنه، ضربان قلب هایشان بیشتر شد و دلشوره به جانشان افتاد .در هواپیما باز شد و خیلی ها برای نخستین مرتبه امامشان را دیدند.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*