*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
*
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
*
#نویسنده_بابک_طیبی*
*
#قسمت_هجدهم*
همه تهدیدها را برگرداند و انداخت روی دیس پلو. پدر دست هایش را شسته و آمد سر سفره.
_حرف بچهها را زدی داشتم فکر میکردم بازارچه فیل یادته صبح علی الطلوع که میرفتم بچهها خواب بودن. آخر شبم که برمی گشتم خرخر شان هوا بود.
یادم سه ماه به سه ماه می شد اینها را بیدار نمی دیدم.ولی خوب آدم دلش قرص بود حالا همین طور که راهشون دوره ها...
پدر برای بچهها به رنج کشید و لقمه دوم را زیر دندان ریز می کرد که صدای بلند زنگ خانه در گوشش پیچید.
_یعنی کیه؟!
کریم لقمه را قورت داد. انگار که با کسی قرار گذاشته باشد نیم خنده ای کرد و با صدای دورگه گفت:
_کی میتونه باشه؟!!! خوب معلومه هرکیه اومده عید دیدنی!
خدیجه با تعجب نگاهی به کریم انداخت.
_جل الخالق این موقع شب؟!
پدر عصبی گفت: حالا هر کی هس. قدمش روی چیش. به جای چونه زدن در باز کنید ببینید کیه!
وهاب با دهان پر خیز برداشت به طرف در حال رفت. کریم او را پس زد یقه پیراهنش را کشید روی سرش به دو رفت دم در.
مادر پرده اتاق را کنار زد و حیاط را نگاه کرد دید کریم هیکلش توی حیاط است.
پدر آمد دم در حال طوری که آدم پشت در بفهمد داد زد:
_کریم باباکیه؟ تعارف شو نکن بیان تو.
مادر تکیه داد به دیوار و با خودش گفت :حکما دارند آرام آرام خبر میدهند که شوکه نشویم .خدایا یعنی کدامشان میتواند باشد .جلیل ؟!نه او زن و بچه دارد یتیم میشوند.
منصور؟ می خواستم براشی خواستگاری بروم .
یحیی وای بچه ام.. خدا نکنه..خدایا همشون عزیزن .و خودش را در یک لحظه دید که در عقب تابوتی کشیده میشود. دو نفر زیر بغلش را گرفتند و دلداریش میدهند و دیگر تا به زدن برایش نمانده.
کریم آمد .مادر همین طور که به او زل زده بود انگشتر فیروزه اش را چرخی داد. کریم برگشت سر سفره
_عجب آدم هایی پیدا میشن ها.
_کی بود؟
_چه می دونم یه مردی بود .نمیدونم از کجا خونه ما را یاد گرفته. میگه بچم را گروه مقاومت گرفته .مثل اینکه فیلم هم پاش بوده.حالا اومدم باباتون یا داداشاتون سفارشی بکنن آزاد بشه .گفت شیرینیش هم روی چشم میذارم.
_ما را از کجا می شناخت؟!
_لابد یه نفر بهش گفته اینا پاسدارن.
_خوب تو چی بهش گفتی؟
_هیچی گفتم اولاً که آدرس اشتباهی بهتون دادن.بعدش هم شما این وقت شب توی بارون وقت گیر آوردی.درامد با شمالاز کنید به بابا بگید من حتماً از خجالت شما یکی در میام.منم قاطی کردم گفتم خدا روزی یه جوری دیگه بده و در بستم اومدم تو.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿