*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * ✅ به روایت کرامت ثامنی ..... جلال بود. خندید و گفت هنوز اینجایی.. اطرافش را نگاه کرد. _بیا توی چادر ما. جلوی چادر اطلاعات پوتین هایم را در آوردم و رفتم تو. _آقای ثامنی بفرمایید خرما. نگاهی به صورت خندان جلال انداختم. _بخور حتماً گرسنه ای! همان طور که دانه‌های خرما را در دهان می گذاشتم اتفاق یک سال پیش در منطقه چیلات جلوی چشمم زنده شد. یکی از بچه ها نفس زنان نشست روی زمین پوتین هایش را از پا کند و شروع کرد به مالیدن پاهایش. _کف پاهام بی حس شده و ورم کرده چند مرتبه میخواستم با صورت بخورم زمین. برای شناسایی حدود ۲۰ کیلومتر راه رفته خسته و گرسنه بودیم .علی اصغر شهاب پور اسلحه اش را گرفت. _پاشو دیگه خیلی راه نمونده! عرق صورتش را با آستین پیراهن خشک کرد. _شما برید .یکم خستگی در می کنم و میام. _جواب جلال را چی بدیم!؟ خسته و بیحال افتاد روی زمین. _پس منو بکشید و با خیال راحت برید. گفتم :شما برید من پیشش میمونم. در سوراخ تپه مخفی شدیم بچه ها رفتند .با کوله پشتی آنی چشمش رفت روی هم .دلم نیامد صدایش کنم .اورکتم را دور خودم پیچیدم و خیره شدم به صورتش که با خیال راحت توی سرما خوابیده بود. چشم هایم روی هم رفته این چرت و بیداری شب صدایی شنیدم. _کرامت ...کرامت... چشم باز کردم و جلال بالای سرم ایستاده بود .خمیازه کشیدم تا خودم را توی سوراخ زیر تپه پیدا کردم. گفتم: یه دفعه خوابم برد. ابروان جلال در هم گره خورده بود لبخندی که همیشه روی لب داشت محو شده بود و زبانش را بین دندانها می فشرد. _آخه اینجا جای خوابیدن؟؟ شانه همراهم را تکان دادم سراسیمه از خواب پرید! درس هایم سرما یخ زده بود اسلحه کلاش مثل تکه یخی در دستهایم قفل شده بود.جلال چفیه اش را باز کرد .مقداری نان و خرما داخلش بود. _بخورید. گرسنه بودم دانه های خرما را در دهان گذاشتم و جانی تازه گرفتم جلال اسلحه کلاش آن برادر را پشت کمر انداخت و زیر بغلش را گرفت و راه افتادیم . صدای خنده بلند شد دستی شانه ام را تکان داد. _کرامت حواست کجاست پسر؟! سر برگرداندم جلال با بقیه بچه‌ها سفره شام را می‌انداختند بعد از شام بچه ها سرحال تر از همیشه دور هم جمع شده بودند انگار خستگی را نمی شناختند. حوالی ساعت ۱۲ بیرون چادر همهمه شد. _آقای پوردست کسی توی چادر نیست! _چطور ؟!!جلال کجاست؟! یکباره سر و کله علی‌محمد پیدا شد تیرش می زدی خونش در نمی آمد. ادامه_دارد ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿