جعفر فرمانده ما بود. هر وقت بچه ها را جمع می کرد این جور دستور نظامی می داد: برادرا از جلو نظام... اجرتون با خدا... خبر داد!😁 یک روز به سید جعفر ایراد گرفتم. گفتم: من که سربازی نرفتم. این چیزها را بلد نیستم، اما فکر می کنم که دستورات نظامی باید قاطع صادر بشود. اجرتون با خدا وسط فرمان نظامی یعنی چی؟😳 خندید و گفت: این برادر ها داوطلب به اینجا آمده اند و نیروی نظامی نیستند، باید به اینها احترام گذاشت!✅✅ 🌷عملیات رمضان بود, روز شهادت امیرالمؤمنین بود که به شدت زخمی و به عقب منتقل شد. روز بعد دوباره او را در میدان نبرد دیدم. عمامه سیاه نیم سوخته اش را بر سر گذاشته بود و پیشانی زخمی اش را با دستمالی سفید بسته بود. از سال ۵۶ می گفت:خدایا شهادت را نصیبم کن! حال بعد از پنج سال, در ماه رمضان با تنی پر زخم و لبی تشنه حاجت روا شد! 🌹🍀🌹🍀 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb