*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
*
#شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
*
#نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
*
#قسمت_سی_یکم*
🎤 به روایت همسر شهید
مرتب برایم نامه می نوشت . من هم می نوشتم یک تعداد از آن نامه هایی که من نوشته بودم و توی وسایلش پیدا شدند. اما چون نامهای خودم خیلی اهمیت نداشتند نگه نداشتم . فقط یکی دو تا را نگه داشتم .. این یکی از آن نامه ها بود..
به نام او که زندگی ام از اوست .
با سلام و درود به تمام اولیا خداوند به خصوص امام حسین علیه السلام با سلام بر تمام شهیدان و سلام گرم به همسرم هاشم آقا که واقعاً نمی دانم با چه زبانی از خداوند شد گذاری کنم که چنین همسر خوب و مهربانی به من داده است.
امیدوارم که حالت خوب باشد و سرشار از رحمت های خداوند باشی.
عزیزم امیدوارم زیر سایه امام زمان عجل الله مشغول خدمت باشی و به فکر من هم نباشی.
اگر جویای حالم باشی به لطف خدا خوب و سرحال هستم و هیچ گونه ناراحتی هم ندارم . فقط دوری تو است که مرا ناراحت و دلتنگ می کند. اما همانطور که خودت هم نوشته بودی باید صبر کرد چون خدا با صابران است. در تمام لحظاتی که از تو دور هستم در ذره ذره وجودم احساس می کنم خانه خدا را شکر کلاس خیاطی خیلی سرگرمم کرده است.
راستی در نامه حدیثی از امام علی علیه السلام برای من نوشته بودی «هر کاری که سرا به غیر از خدا مشغول کند بت تو است»
عزیزم مطمئن باش که هیچ کاری بت من نمیشود که بخواهد مرا از خدا دور کند.
نمیدانی وقتی که نام از را دریافت کردم چقدر خوشحال شدم. از اینکه نوشته بودی «با سلام و درود به همسرانی که در سنگر تنهایی زندگی میکنند و به این تنهایی می سازند»
کمی تعجب کردم! .عزیزم این چه حرفی است که میزنی ؟! این ما هستیم که باید سپاسگزاری کنیم و به شما یاری دهیم تا پیروز شوید . من به سهم خودم به تو افتخار می کنم که با دشمنان دین و کشورم می جنگی.
بگذریم. با وجود همه این حرفها دلم برای تو تنگ شده است. خدا کند جنگ خیلی زود با پیروزی ما به پایان برسد تا بتوانیم همیشه در کنار هم باشیم .همه اهل خانواده و پدر و مادر همه خوب هستند و سلام می رسانند و همه فامیل خودم و خودت خوب و سلامت هستند. زیادی سرت را درد نمی اورم . در مورد آن چیزی که نوشته بودی هم فعلا جواب منفی است. هرچه خدا بخواهد. انشاالله که لحظه لحظه های زندگیم قدم به قدم با تو پیش برود.
همیشه به یاد تو زهره شیخی
🎤به روایت همسر شهید
با آن همه صمیمیت که بین ما بود هیچوقت از کارش در شناسایی نمی گفت. اتفاقاً من خودم خیلی علاقه داشتم که از کارش سر در بیاورم اما بروز نمی داد . طوری وانمود میکرد که نباید ازش چیزی بپرسم . تنها موردی که توانستم از زبانش حرف بکشم بعد از یکی از عملیات ها بود.
آن هم فقط در این حد گفت:« با یه نارنجک سه تا عراقی را توی سنگر کشتم . خیلی دوست داشتم اسیرشان کنم اما در خطر بودم..»
سپس یک کارت شناسایی از جیبش در آورد و به من داد و گفتم: این که کارت شناسایی یک عراقی پیش تو چیکار میکنه...
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿