🔹🔷《اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا مُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بْنَ عَلِیِِّ(ع) اَیُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ(ص)》🔷🔹 ✅امام حسن عسکری(ع)، در سنین کودکی، به همراه پدر بزرگوارشان امام هادی(ع) به اجبار حکمای وقت عباسی به عراق فراخوانده شدند و در سامرا، پایتخت آن روز عباسیان، در منطقه ای نظامی، تحت‌ الحفظ قرار گرفتند. از این جهت لقب امامین عسکریین به ایشان گفته شد. منابع در مورد تاریخ شهادت امام حسن عسکری(ع) نوشته اند : 📋《وَ تُوُفِّيَ لِأَيَّامٍ مَضَتْ مِنْ شَهْرِ رَبِيعٍ اَلْأَوَّلِ سَنَةَ سِتِّينَ وَ مِائَتَيْنِ》 ♦️حضرت(ع) چند روز گذشته از ماه ربيع الاول سال ۲۶۰ ه‍‌.قمری به شهادت رسيد.(۱) 👤شیخ صدوق می نویسد : 📋《وَ اَلْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ اَلْعَسْكَرِيُّ(ع) قَتَلَهُ اَلْمُعْتَمَدُ بِالسَّمِّ لَعَنَهُ اَللَّهُ》 ♦️معتمد عباسی، امام حسن عسکری(ع) را با خوراندن سمّ به شهادت رساند.(۲) هنگام شهادت، از آنجا که امام(ع) یک چهره کاملا شناخته شده در سامرا بود، هنگام شهادت حضرت(ع) سامرا در فضایی از هاله ای از غم و بهت‌زدگى را فرو رفت. احمد بن عبید الله در روایتى این صحنه را چنین وصف کرده است : وقتى امام حسن عسکرى(ع) به شهادت رسید، صداى شیون و فریاد همه جا را فرا گرفت. مردم فریاد مى‌زدند : ابن الرضا رحلت کرد. آنگاه براى تدفین آماده شدند، بازار به حال تعطیل درآمد و پدر من (وزیر معتمد عباسى)، بنى هاشم، شخصیتهاى نظامى و قضایى و منشیان و مردم به سوى جنازه هجوم آوردند، آن روز در سامرا قیامتى برپا بود. 👤شیخ طوسی می نویسد : سعد بن عبدالله اشعرى مى‌گويد : از احمد بن عبيدالله بن خاقان كه مأمور خليفه در شهر قم بود، شندیم که می گفت : وقتى كه ابو محمّد حسن بن على(ع) مريض شد، پيكى را نزد پدرم فرستاد كه ابن رضا مريض شده است. پدرم سوار مركب شده و به دار الخلافه رفت و سپس با عجله و همراه با پنج نفر از خادمان خاص و مورد اعتماد خليفه از جمله نحرير برگشت. به آن‌ها دستور داده بود كه مراقب منزل ابى محمّد باشند و از اخبار و حال ايشان اطلاع حاصل كنند، و دنبال چند نفر از اطبا و كسانى كه اطلاع از طبابت داشتند فرستاد و دستور داد كه به خانه ابى محمّد رفت‌ وآمد كرده و صبح و شب مراقب او باشند. دو روز كه گذشت خبر رسيد كه ايشان ضعيف شده‌اند، پس پدرم سوار شده محضر حضرت(ع) رفت. با ديدن ايشان به اطبا دستور داد كه بيشتر مراقبت كنند و به نزد قاضى القضات فرستاد و او را حاضر كرده و به او دستور داد كه ده نفر از اصحاب و يارانش انتخاب كرده و به خانه ابى محمّد(ع) بفرستد و به آن‌ها هم دستور داد كه شب و روز مواظب باشند. 📋《لَمْ يَزَالُوا هُنَاكَ حَتَّى تُوُفِّيَ لِأَيَّامٍ مَضَتْ مِنْ شَهْرِ رَبِيعٍ اَلْأَوَّلِ سَنَةَ سِتِّينَ وَ مِائَتَيْنِ فَصَارَتْ سُرَّ مَنْ رَأَى ضَجَّةً وَاحِدَةً مَاتَ اِبْنُ اَلرِّضَا(ع)》 ♦️اين افراد دائما آنجا بودند تا اين‌كه حضرت(ع) چند روز گذشته از ماه ربيع الاول سال ۲۶۰ ه‍‌ قمری از دنيا رفته و به شهادت رسيد و شهر سُرّ من رأى يك پارچه فرياد و ناله شد كه ابن الرضا(ع) از دنيا رفت. 📋《ثُمَّ أَخَذُوا فِي تَهْيِئَتِهِ وَ عُطِّلَتِ اَلْأَسْوَاقُ وَ رَكِبَ أَبِي وَ بَنُو هَاشِمٍ وَ سَائِرُ اَلنَّاسِ إِلَى جَنَازَتِهِ》 ♦️سپس، آماده تجهيز و تشييع جنازه امام(ع) شدند، بازارها تعطيل شد، پدرم با بنى هاشم و مردم براى تشييع حضرت(ع) رفتند.(۳) 👤شیخ طوسی به نقل از ابو سهل می نویسد : وقتی امام حسن عسکرى(ع) در بستر بیماری ای بعد از مسمومیت ایشان توسط معتمد عباسی، به سراغشان آمده بود و به همان مرض از دنیا رحلت فرمود، خدمتشان رسیدم. در نزد آن حضرت(ع) بودم که به خادم خود امر فرمود : 📋《یَا عَقِیدُ! أَغْلِ لِی مَاءً بِمُصْطُکَى》 ♦️ای عقید! قدرى آب مصطكى (یک نوع داروی گیاهی) براى من بجوشان! عقيد هم آب را روى اجاق نهاد، و صقيل(نرگس) مادر امام زمان(ع) آن را به خدمت حضرت(ع) آورد. حضرت كاسه را گرفت و خواست بياشامد، ولى دست مباركش لرزيد و به دندانش خورد، پس ظرف را به زمين نهاد. سپس به عقید فرمود : 📋《ادْخُلِ الْبَيْتَ فَإِنَّكَ تَرَى صَبِيّاً سَاجِداً فَأْتِنِي بِهِ》 ♦️برو به اندرون كه مي‌بينى كودكى در سجده است، او را نزد من بياور! ابو سهل مي گويد : عقيد گفت : 《فَدَخَلْتُ أَتَحَرَّى فَإِذَا أَنَا بِصَبِيٍّ سَاجِدٍ رَافِعٍ سَبَّابَتَهُ نَحْوَ السَّمَاءِ فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَأَوْجَزَ فِي صَلَاتِهِ》 ♦️وقتى به اندرون براى جستجوى او رفتم، ديدم كودكى در سجده است و انگشت سبابه خود را به سوى آسمان گرفته است. من سلام كردم و او نمازش را كوتاه كرد، سپس گفتم : 📋《إِنَّ سَيِّدِي يَأْمُرُكَ‌ بِالْخُرُوجِ إِلَيْهِ!》 ♦️مولایم! شما را مى‌طلبد كه به خدمتش درآئى! در اين وقت مادرش صقيل آمد و دست او را گرفت و او را نزد پدرش آورد. ادامه مطالب :👇