. ✍ هوای کهنه‌ی این شهر تازه دم کرده گناهکاریمان «تُنزل النِقم» کرده «ظلمتُ نَفسی» ما را شنید دلبر و گفت: امان ز نفس کسی که به خود ستم کرده به شوق یوسف اگر چشم‌مان چو یعقوب است هنوز گریه به درد فراق کم کرده چه می‌شود سحری دیده بارد و بیند کریم، بارش باران به ما کرم کرده ای آسمان ز چه گشتی بخیل؟ پر وا کن گناه کرده اگر شیعه، توبه هم کرده به توبه‌های محرم قسم که شوق ظهور فدائیان تو را با تو هم‌قسم کرده محرم آمد و غم شد فزون‌تر و دیدم کتیبه‌ای هوس شعر محتشم کرده دوباره چادر مشکی وصله‌دارش را زنی برای پسربچه‌اش علم کرده هوای کرب و بلا جان تازه‌ام داده دل حزین مرا راهی حرم کرده امام عشق و محبت! خدا کند بینم نسیم کرب و بلا آسمانی‌ام کرده