💠داستان
زکریای اشعری از یاران امام رضا علیه السلام است ،که گویا از وجود برخی مسائل در میان مردم اندوهگین شده بود، روزی برای کسب اجازه; خدمت امام رضا(ع) رسیده عرض می کند:
«انی ارید الخروج عن اهل بیتی فقد کثر السفهاء فیهم » من قصددارم از میان خاندان و اهل قم بیرون رفته، آنان را ترک گویم چه اینکه نادانها در میان ایشان زیاد شده اند.
امام رضا(ع) در پاسخ یار باوفای خویش فرمود:
«لاتفعل فان اهل قم یدفع عنهم بک کما یدفع عن اهل بغداد بابی الحسن الکاظم علیه السلام» ای زکریا این کار را نکن و از قم مهاجرت ننما، زیرا خداوند به واسطه وجود تو بلا و عذاب را از خاندان تو و اهل قم دفع می کند چنانچه به وجود پدرم امام کاظم(ع) شر و بلا را از اهل بغداد دور ساخته است.
💠داستان
ملای رومی در مثنوی ماجرایی را نقل میکند؛
شخصی به مسجدی در می شد و دید که مردم در حال بیرون آمدن هستند . پرسید که قضیه چیست که مردم شتابان از مسجد خارج می شوند . یکی از آنان گفت : پیامبر (ص) نماز جماعت بر پا کرد و اینک به پایان رسانده است . آن شخص همینکه متوجه شد که به فضیلت نماز پیامبر (ص) نرسیده منقلب شد و آهی آتشین برکشید .
🌸شعر
گفت آه و دود از آن آه شد برون
آهِ او می داد از دل بویِ خون
یکی از نمازگزاران اهلِ معرفت بدو گفت : سوزِ سینه ات را به من بده و نمازی که اینک همراه پیامبر بر پا داشته ام از آنِ تو .
🌸شعر
آن یکی از جمع گفت : این آه را
تو به من دِه ، و آن نمازِ من تو را
شخصِ حسرت خورده بیدرنگ این پیشنهاد را پذیرفت . امّا همان شب در عالمِ رویا هاتفی به خریدار حسرت از فوتِ نماز جماعت گفت : خوشا به حالت که در این داد و ستد پیروز و منتفع برآمدی . و به احترام این خوش ذوقی ، نماز همگان مقبول افتاد . مولانا در این حکایت می گوید : سینۀ پُر عشق و سوز از آدابِ فاقدِ عشق بسی بالاتر است.
💠داستان
سعید بن مسیب روایت شده که گفت: قحطى عمومى مردم را فرا گرفت، من چشم خود را گشودم، غلام سیاهى را بالاى تپهاى تنها دیدم، به طرف او روان شدم، دیدم لبهاى خود را حرکت میدهد، هنوز دعاى او تمام نشده بود که ابرى آمد، وقتی آن ابر را دید خوشحال شد و برگشت، به قدرى باران آمد که ما گمان کردیم غرق خواهیم شد. من به دنبال آن غلام رفتم تا اینکه دیدم داخل خانه امام سجاد(ع) شد. من نیز بعد از او داخل خانه آنحضرت شدم، و گفتم: اى آقاى من! در خانه شما غلام سیاهى است که به من تفضّل نما و او را به من بفروش؟ آنحضرت فرمود: «اى سعید! چرا آن غلام به تو بخشیده نشود؟»، پس به سرپرست غلامان خود دستور داد تا همه غلامهایى را که در خانه آنحضرت بودند به من بدهند، او غلامان را حاضر ساخت، ولى من آن غلام سیاه را در بین آنان ندیدم، گفتم: غلام سیاهی که من میخواهم در میان آنان نیست! سرپرست غلامان گفت: غیر از فلان غلام که نگهبان است کسى نیست، گفتم: او را بیاور! چون او را آورد دیدم همان غلام سیاهى است که من میخواستم.
به امام گفتم: این همان غلام سیاهى است که من میخواهم، امام(ع) فرمود: «اى غلام! سعید مالک تو شد، با او برو»، غلام سیاه به من گفت: چه باعث شد که تو بین من و مولاى من جدایى انداختى؟! گفتم: آن معجزهاى که من بالاى تپه از تو دیدم، ناگاه آن غلام دست خود را با تضرّع و زارى به طرف آسمان بلند کرد و گفت: اى خدا! اگر ما بین من و تو رازى بوده که آنرا فاش کردى الآن مرا قبض روح کن. امام سجاد(ع) و حاضران در مجلس گریستند، من هم با چشم اشکبار خارج شدم، همینکه به منزل خود رسیدم پیغامرسان امام نزد من آمد و گفت: اگر میخواهى در تشییع جنازه آن غلام سیاه شرکت کنی بیا!.
ــــــــــــــــــــــــــــ
📎پی نوشتها
۱.سفینه بحار ج ۱،ص۶۰
۲.أمالی، طوسی، ص ۱۷۲
۳.سوره ذاریات ۱۵ تا ۱۸
۴.الخصال ،ص۲۰
۵.مجادله/۱۱.
۶.نمل/۱۵
۷.بحارالانوار ،ج ۸۹، ص ۱۸ـ
۸.حجرات/۱۳.
۹.نسا/۹۵.
۱۰.مسند احمد، ج۵، ص۱۴۵
۱۱.احزاب/۳۵
۱۲.بحار الأنوار ،ج۷۱،ص۳۵۵.
🌺 والسلام علی من اتبع الهدی 🌺
.