خاطره ای کوتاه از بهمون گفت « من تند تر می رم، شما پشت سرم بیاین .» تعجب کرده بودیم. سابقه نداشت بیش تر از صد کیلومتر سرعت بگیره. غروب نشده ، رسیدیم گیلان غرب.... جلوی مسجدی ایستاد، ماهم پشت سرش.... نماز که خواندیم سریع اومدیم بیرون داشتیم تند تند پوتین هامون را می بستیم که زود راه بیفتیم .... گفت « کجا با این عجله ؟ می خواستیم به نماز جماعت برسیم که رسیدیم.» @MOVEUD313