داستانی واقعیروزی جوانی نزد پدرش آمد‌ و ؛‌گفت: دختری👩 را دیده ام و میخواهم با او ازدواج کنم من شیفته زیبایی و جذابیت این دختر و جادوی چشمانش شده ام، پس به اتفاق رفتند تا دختر را ببینند اما پدر به محض دیدن دختر دلباخته او شد و به پسرش گفت: ببین پسرم این دختر هم تراز تو نیست 😡 پدر و پسر با هم درگیر شدند و کارشان به قاضی👨‍🦳 کشید. قاضی دستور داد دختر را احضار کنند تا از خودش بپرسند که میخواهد با کدامیک از این دو ازدواج کند قاضی با دیدن دختر شیفته جمال و محو دلربایی او شد و گفت این دختر مناسب شما نیست بلکه شایسته ی شخص صاحب منصبی چون من است ۳نفری نزد وزیر رفتند🚶🚶🚶 وزیر👳‍♂ با دیدن دختر گفت😍 دامه داستان باز شود دامه داستان باز شود