توی سال‌های اول طلبـگی که تـازه ازدواج کرده بودم ، معمولا غـذاهامون خیلی سـاده بود ؛ یکی از شب‌ها یه دونه تخم مرغ بیشتر توی خونه نداشتیم 😔😞 برای اینکه خانومم تخم مرغ رو بخوره ، یه نقشه توپ کشیدم و گفتم : خانومم! بیا امشب برای تنوع چراغا رو خاموش کنیم و توی تاریکی غـذا بخوریم ☺️ بذار امشب تفریح‌مون ، شـام خوردن توی تـاریکی باشه 😋 قصد داشتم توی تاریکی خودم نــون خالی بخورم و تخم مرغ رو همسرم بخوره 😜😉 چراغا رو خاموش کردیم ولی ناگهان 😱😱 🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻 ادامه داستان در سنجاق کانال 👇👇👇 🆔 eitaa.com/joinchat/3904962757C83181ea9d0