🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 بود پدر و مادرم به حسینیه رفتند من به دنبال خود بودم، در مسیر خود دختری رو سوار کردم که می خواست به حسینیه بره، او را به زور به محلّی بردم و خواستم به او تعدّی کنم، هرچه گریه و تضرّع کرد و گفت: شب عاشوراست و کرد گوش نکردم گفتم: اینا برای هاست کاری به من نداره. همون لحظه،یه اتفاقی افتاد که.....😓😓 بیا اینجا 👇 ببین چه اتفاقی میفته https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8 یا فاطمة الزهرا، 😭😭😭😭 📌سنجاق شده📌