💥خاطراتی جالب از شهید آیت الله مدرس 🎤 خمینی (ره): 🔹«...شما ملاحظه کرده‌اید، تاریخ مرحوم مدرس را دیده‌اید: یک سید خشکیده لاغرِ -عرض می‌کنم- لباس کرباسی -که یکی از فحش‌هایی که آن شاعر به او داده بود، همین بود که تنبان کرباسی پوشیده- یک همچو آدمی در مقابل آن قلدری که هر کس آن وقت را ادراک کرده می‌داند که زمان رضاشاه غیر زمان محمدرضاشاه بود. آن وقت یک قلدری بود که شاید تاریخ ما کم مطلع بود، در مقابل او همچو ایستاد، در مجلس، در خارج که یک وقت گفته بود: سید چه از جان من می‌خواهی؟ گفته بود که می‌خواهم که تو نباشی، می‌خواهم تو نباشی! این آدم که -من درس ایشان یک روز رفتم- می‌آمد در مدرسه سپهسالار -که مدرسه شهید مطهری است حالا- درس می‌گفت -من یک روز رفتم درس ایشان- مثل این که هیچ کاری ندارد، فقط طلبه‌ای است دارد درس می‌دهد؛ این طور قدرت روحی داشت. در صورتی که آن وقت در کوران آن مسائل سیاسی بود که باید حالا بروند مجلس و آن بساط را درست کند. از آنجا -پیش ما- رفت مجلس. آن وقت هم که می‌رفت مجلس، یک نفری بود که همه از او حساب می‌بردند. من مجلس‌ آن وقت را هم دیده‌ام. کأنَّهُ مجلس منتظر بود که مدرس بیاید؛ با این که با او بد بودند، ولی مجلس کأنَّهُ احساس نقص می‌کرد وقتی مدرس نبود. وقتی مدرس می‌آمد، مثل این که یک چیز تازه‌ای واقع شده. این برای چه بود؟ برای این که یک آدمی بود که نه به مقام اعتنا می‌کرد و نه به دارایی و امثال ذلک؛ هیچ اعتنا نمی‌کرد؛ نه مقامی او را جذبش می‌کرد، [نه دارایی‌] ایشان وضعش این طور بود که -برای من نقل کردند این را که- داشت قلیان خودش را چاق می‌کرد. خودش این طور بود. فرمانفرمای آن روز -حالا که من می‌گویم «فرمانفرما»، شما به ذهنتان نمی‌آید که یعنی چه- فرمانفرمای آن روز وارد شده بود منزلش. گفته بود که به او، حضرت والا، من قلیان را آبش را می‌ریزم، تو این را، آتش سرخ‌کن را درست کن یا بعکس. از اینجا، همچو او را کوچک می‌کرد که دیگر نه، طمع دیگر نمی‌توانست بکند. وقتی این طور با او رفتار کرد که بیا این آتش سرخ‌کن را گردش بده، آن آدمی که همه برایش تعظیم می‌کردند، همه برایش چه می‌کردند، این وقتی این طوری می‌رسیده، این شخصیت‌ها را این طوری از بین می‌برد که مبادا طمع کند که از ایشان چیزی بخواهد. من بودم آنجا که یک کسی یک چیزی نوشته بود. 🔸زمان قدرت رضاشاه، زمانی که آن وقت باز شاه نبود -آن وقت یک قلدر نفهمی بود که هیچ چیز را ابقا نمی‌کرد- یک کسی آمد گفت: من یک چیزی نوشتم برای عدلیه، شما بدهید ببرند پیش حضرت اشرف که -یک همچو تعبیرهایی- که ببینند. گفت: رضاخان، که باز نمی‌داند اصلش عدلیه را با «الف» می‌نویسند یا با «ع» می‌نویسند؛ من بدهم این را او ببیند؟ نه این که این را در غیاب می‌گفت، در حضورشان هم می‌گفت. این جوری بود وضعش. ⁉️این چه بود؟ برای این که وارسته بود، وابسته به هواهای نفس نبود، اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ نبود. این، هوای نفسانی خودش را اله خودش قرار نداده بود، این اله خودش را خدا قرار داده بود. این برای مقام و برای جاه و برای وضعیت کذا نمی‌رفت عمل بکند، او برای‌ خدا عمل می‌کرد. کسی که برای خدا عمل می‌کند، وضع زندگی‌اش هم آن است، دیگر از آن وضع بدتر که دیگر نمی‌شود برایش. برای چه دیگر چه بکند؟ از هیچ‌کس هم نمی‌ترسید. وقتی که رضاشاه ریخت به مجلس که فریاد می‌زدند آن قلدرهای اطرافش که زنده‌باد کذا و زنده‌باد کذا، مدرس رفت ایستاد و گفت که مرده‌باد کذا، زنده‌باد خودم. خب، در مقابل او، شما نمی‌دانید حالا، در مقابل او ایستادن یعنی چه و او ایستاد. این برای این بود که از هواهای نفسانی آزاد بود، وارسته بود، وابسته نبود...». 📚مطالعه آنلاین کتاب تاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی(ره)👉 کشکول ناب حوزوی 🆔 @h_falahati