سلام.
غزلی رابشنوید وبخوانید از سنایی غزنوی:
بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم
چون تو پیش من نباشی شادمانی چون کنم
هر زمان گویند دل در مهر دیگر یار بند
پادشاهی کرده باشم پاسبانی چون کنم
داشتی در بر مرا اکنون همان بر در زدی
چون ز من سیر آمدی رفتم گرانی چون کنم
گر بخوانی ور برانی بر منت فرمان رواست
گر بخوانی بنده باشم ور برانی چون کنم
هر شبی گویم که خون خود بریزم در فراق
باز گویم این جهان و آن جهانی چون کنم
بودم اندر وصل تو صاحبقران روزگار
چون فراق آمد کنون صاحبقرانی چون کنم
هست آب زندگانی در لب شیرین تو
بی لب شیرین تو من زندگانی چون کنم
ساختم با عاشقان تا سوختم در عاشقی
پس کنون بی روی خوبت کامرانی چون کنم
هم قضای آسمانی از تو در هجرم فکند
دلبرا من دفع حکم آسمانی چون کنم
بر جهان وصل باری بنده را منشور ده
تات بنمایم که من فرمان روانی چون کنم
من چو موسی ماندهام اندر غم دیدار تو
مر مرا گویی که پیران را نزیبد عاشقی
پیر گشتیم در هوای تو جوانی چون کنم.
پیوسته عاشق باشید،(فتاحی رضا)
🔺هادرون؛ بزرگترین کانال خبری استان یزد در ایتا
http://eitaa.com/joinchat/79757312Cb9283fe96c
@haderoon
https://t.me/joinchat/P99s0xxj98F4tSm7