🌹تنها خاطره ای که از او به یاد دارم و طی سال های سخت بی پدری همیشه آن را در ذهنم مرور کرده ام، یاد روزهایی است که وجودش به زندگی ام گرمی و سرور میداد. 🌹وقتی صدای گام های استوارش را در صحن حیاط میشنیدم، خودم را به خواب میزدم. پدر مهربانانه به بالینم می آمد. دست های نوازشگرش موهایم را به بازی می گرفت و گرمی لبهایش گونه ام را می گداخت. با این همه وانمود می کردم که هنوز غرق خوابم. 🌹پدر مرا در آغوش می گرفت و دورتادور اتاق می چرخاند. در این موقع دستهایم را دور گردنش حلقه می کردم و آرامش را در شانه های مملو از عاطفه اش جستجو می کردم. "شهید گل محمد غزنوی" ✍راوی : فرزند شهید @hadi_soleymani313