کتاب
#سه_دقیقه_در_قیامت
📨
#قسمتشصت
دكتر جراحي كه مرا عمل كرد، انسان مؤمن و محترمي بود.
پزشكي بسيار باتقوا.
به گونه اي كه صبح جمعه، ابتدا دعاي ندبه اش را خواند و سپس
به سراغ من آمد.
وقتي عمل جراحي تمام شد و ديدم كه برخي از انسانها را به
صورت باطني ميبينم و برخي صداها را ميشنوم، ترسيدم به دكتر نگاه كنم.
بالاي سرم ايستاده بود و ميگفت: چشمانت را باز كن. فكر
ميكرد كه چشم من هنوز مشكل دارد. اما من وحشت داشتم.
با اصرارهاي ايشان، چشمم را باز كردم. خدا را شكر، ظاهر و
باطن دكتر، انسان گونه بود. انگشتان دستش را نشان داد و گفت: اين چندتاست؟ و سؤالات ديگر.
جوابش را دادم و گفتم: چشمان من سالم است. دست شما درد
ً نكنه، اما اجازه دهيد فعلا چشمانم را ببندم.
دكتر كه خيالش راحت شده بود گفت: هر طور صلاح ميداني.
چند دقيقه بعد، يك جوان كه در سانحه رانندگي دچار مشكلات
شديد شده بود را به اتاق من آوردند و در تخت مجاور بستري كردند تا آماده عمل جراحي شود.
ادامه دارد ....
@hadi_soleymani313