چیک چیک...عشق
قسمت ۲۱۶
تا اشک به چشم عشقش نیاد ، تا کامش هیچ وقت هیچ وقت تلخ نشه و همیشه مثل بستنی هایی که دوست داره ، شیرین بمونه
دستش اومد سمت صورتمُ اشک هایی که دیگه تقریبا بند اومده بود رو آروم پاک کرد ، یه حالی شدم
انگار دیگه ضربان قلبم دست خودم نبود ، ترسیدم طاقتم طاق بشه ...
_به شرافتم قسم که هرگز جایی پامُ کج نذاشتم که حالا خوف داشته باشم از اینکه تو بفهمی و نبخشیم هر چیزی هم که گفتم حقیقت محض بود الهام
دیگه هیچ وقت بخاطر چیزایی که ارزش نداره اشک نریز ، معذرت می خوام که اولین قرار زندگیمون اینجوری خراب شد
درسته اتفاقی که افتاد برام یه شوک بود اما اصلا حالم بد نبود ، چون باعث شد بفهمم که چقدر دوستم داشته و حتی وقتی من از همه چیز بی خبر بودم بهم خیانت نکرده
با خجالت انگشت هاش رو که هنوز روی صورتم بود کنار زدم
یهو اخم کرد و با ناراحتی گفت :
_ببخش الهام ، اصلا ... اصلا حواسم نبود
بلند شد و دستاش رو گذاشت توی جیبش ، فکر کرد از اینکه دستم رو گرفته یا اشک هام پاک کرده ناراحت شدم ،
نمی دونست که با این کاراش فقط باعث شد تا شیشه نازک شرم دخترونه ام ترک برداره
و درگیر یه حس گرم قشنگ بشم ، جوری که اگر به اراده من بود اینبار خودم دستش رو می گرفتم !
دلم نیومد بیشتر از این رنجیده ببینمش ،من یه عمر باهاش بزرگ شده بودم ، بحث امروز و دیروز نبود که نتونم بهش اعتماد کنم !
رفتم پیشش و صداش زدم
_حسام ؟
بدون اینکه نگاهم کنه گفت :
_جانم ؟
_یه چیزی بگم ؟
از شنیدن لحن لوسم فهمید که حالم بد نیست ، با ذوق سرش رو کج کرد و منتظر نگاهم کرد
با ناز گفتم :
_بستنی می خوام !!
حدس می زدم که حال و هواش عوض بشه ، اما پیش بینی نمی کردم که ذوق مرگ بشه و از ته دل بخنده !
راستش شاید اگر دختره نمی گفت که داره میره خارج همیشه دلشوره داشتم که بازم برگرده به زندگی حسام و بخواد از هر طریقی به عشقش برسه !
اما خارج رفتنش نوید خوبی بود
ادامه دارد ....
❣
@Mattla_eshgh