بعد از رفتن آقا پیمان، من ماندم و کلی سوال و جواب که خانومی داشت. با آن که حرف خاصی نزدم ولی نمی‌دانم چرا خانم‌جان طوری نگاهم میکرد که از نگاهش خجالت زده می شدم. همه چیز را فهمید و آخر سر پرسید : _دوستش داری؟ سکوت کردم و سرم را ناچار پایین گرفتم . خانوم جان خنده ای سر داد _پس واسه دکتر بود که عجله داشتی برگردیم فیروزکوه؟ فوری سرم را بلند کردم و گفتم: _ نه به خدا... نگاهش در چشمانم چرخی خورد که باز جهت نگاهم را عوض کردم . _پسر خوبیه... همون باری که اومدم روستا و دیدمش متوجه این قضیه شدم... من از خدا بود که دکتر تو رو از من خواستگاری کنه. لبم را گزیدم و فوری گفتم : _تو رو خدا این طوری جلوش حرفی نزنید. _نترس نمیگم... حالا فردا که رفتیم عیادتش گوشش رو می پیچونم که چرا اول به خودم نگفته. آن شب تا دیر وقت در مورد حرفهای خانوم جان و نامه دکتر و صحبت های آقا پیمان فکر کردم و زمان چقدر در گذر یادآوری خاطره ها، زود می گذشت. فردای آن روز با وسواس خاصی که از من بعید بود، لباس انتخاب کردم و انگار آن روز از همان اول صبح، برای دیدار دوباره با دکتر عجله داشتم. و مدام به خانم جان که همه ی کارها را به همان روز، واگذار کرده بود، غر میزدم. _آخه الان موقع شستن قالیچه است؟.... آخه الان موقع غذا درست کردن بود؟ و از این آخه الان ها، زیاد بود. اما بالاخره ساعت رسید به زمان ملاقات و آقا پیمان طبق قولی که داده بود، راس ساعت 2 دنبالمان آمد. دلشوره گرفتم و مضطرب شدم و اصلاً شاید گیج شده بودم که قرار است من از او خواستگاری کنم یا او از من؟! که اینطوری مضطرب و گیج گشته بودم! انگار قرار بود حرف های مهمی را بزنیم. خانم جان یک جعبه شیرینی گرفت و با همراهی آقا پیمان، وارد بیمارستان شدیم. من پشت سر خانم جان قدم بر می داشتم و نگاهم به جعبه شیرینی بود که خانم جان به زور روی دستم گذاشته بود . آقا پیمان وارد اتاقی شد و ما به دنبالش. اول خانم جان و بعد من. تا چشمم به تختی افتاد که آقا پیمان بالای سرش ایستاده بود، حالم بد شد. لحظه ای ماسک اکسیژن روی دهانش را برداشت و با خانم جان سلام و احوال پرسی کرد و من نمی‌دانم چرا دوست داشتم زودتر فرار کنم از زیر نگاهی که سمت من خیره مانده بود. میان مکث های کلامش که از تنگی نفس بود، یک سلام ساده گفتم و همان لحظه نگاهش با نگاهم تلاقی کرد. فوری خودم را کنار شانه خانم جان کشیدم و جعبه شیرینی را روی میز پایین پایه تخت بیمار گذاشتم .