〰〰〰〰〰〰💖 〰〰〰〰〰☁️ 〰〰〰〰💖 〰〰〰☁️ 〰〰💖 〰☁️ ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ با اخمای درهم دارم وسایلم رو جمع می‌کنم، وسایلی که طی مدتی که اینجا بودم لازم دیدم همراه خودم بیارم. جوری سرم داد زد پسره‌ی پررو، که دیگه روم نشد برم سراغ مشتریا... یه راست اومدم توی اتاق و الآنم دارم وسایلم رو جمع می‌کنم تا برای همیشه از اینجا گورم و گم کنم. کم مونده بود اشکم و دربیاره، غرورم و جلوی اون همه آدم شکوند! لهم کرد! مثل یه برده باهام رفتار کرد، انگار سرایدار خونشونم اونجوری باهام حرف زد، مثل یه تیکه آشغال پرتم کرد از آتلیه‌ش بیرون! با زبون بی زبونی بهم گفت برو گمشو! دیگه چیکار می‌تونست بکنه و نکرد؟ ایلیا راست می‌گفت نباید باهاش ارتباط داشته باشم، چقدر من ساده‌م که فکر کردم آدمه! فکر کردم می‌تونیم باهم کنار بیایم! مگه من چی می‌خواستم؟ می‌خواستم آرزوهام و با درآمد خودم، با روی پای خودم ایستادن، واقعی کنم! همین... انقدر سخته یعنی؟ انقدر سنگ جلوی پای آدم می‌اندازن؟ اون می‌دونست من به این کار احتیاج دارم، می‌دونست پول جریمه دادن ندارم! می‌دونست از اینکه از خانوادم پول ندونم کاری که خودم کردم و بگیرم، بدم می‌آد، همه‌ی اینا رو می‌دونست و اون حرفا رو به زبون آورد. انقدر... انقدر آدم نامرد وجود داره؟ قطره اشکی روی گونه‌ام چکید و بعد از روی گونه سر خورد و ریخت روی برگه‌ای که جلوم بود و اونم خیس کرد.» ⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد. -.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.- https://eitaa.com/hadis_eshghe ☁️💖☁️💖☁️💖☁️