💐💐💐💐 💐💐💐 💐💐 💐 حکیمی به دهی سفر کرد زنی که مجذوب سخنان او شده بود از حکیم خواست تا مهمان وی باشد.حکیم پذیرفت.کدخدای دهکده هراسان خود را به حکیم رسانید گفت: این زن،هرزه است به خانه‌ی او نروید حکیم گفت:یکی از دستانت را به من بده کدخدا یکی از دستانش را در دستان حکیم گذاشت.آنگاه حکیم گفت حالا کف بزن کدخدا گفت: حکیم پاسخ داد:هیچ زنی نمی تواند به تنهایی هرزه باشد،مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند! به جای نگرانی برای من نگران خودت و دیگر مردان دهکده ات باش!!! @hadiseabrar 🌳🌲🌸🌳🌲🌸🌳🌲🌸🌳 💐 💐💐 💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚 @hadiseabrar ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯