🔆جرقه نور بر قلب دو برادر سعد و ابوالحتوف دو فرزند حارث بن سلمه انصارى ، دو نفر از افراد گمراه و از گروه ضاله خوارج بودند. اين دو نفر از كوفه همراه سپاه عمر سعد براى جنگ با امام حسين (علیه السلام ) به كربلا آمده بودند. در روز عاشورا، پس از شهادت اصحاب امام حسين (ع ) ناگهان شنيدند، امام استغاثه مى كند و مى فرمايد: هل من ناصر ينصرنى : آيا ياورى هست تا مرا يارى كند؟!. گوئى اين ندا، جرقه نورى بود كه بر قلب سعد و ابوالحتوف تابيد و آنها را كه تا آن وقت (بعد از ظهر عاشورا) جزء سپاهيان عمر سعد بودند، عوض كرد، آنها به همديگر گفتند: ما معتقديم ، فرمانى جز فرمان خدا نيست و نبايد از كسى كه پيروى از خدا نمى كند، اطاعت كرد، و اين پسر پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) است كه ما فرداى قيامت چشم شفاعت به او داريم ، چگونه به نداى او پاسخ ندهيم و او را تنها در ميان جمعى از اهل و عيال بى سرپرست بگذاريم .... آنها در همان لحظه با اراده آهنين ، راه بهشت را برگزيدند و از جهنم يزيدى فرار كرده و با سرعت به حضور امام حسين (علیه السلام ) شرفياب شدند، و در كنار آنحضرت با دشمن به جنگ پرداختند و پس از كشتن جمعى از دشمن ، با هم در يك مكان به شهادت رسيدند و اين چنين در طول حدود يك ساعت ، تصميم گرفتند و به سعادت ابدى پيوستند، و براستى جالب است كه انسان در لحظات آخر عمر ناگهان عاقبت به خير گردد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى 📚 @HadithNegar