💠 🔸 وجوب پیشوا برای انسان ها 🔹جمعي از اصحاب ، خدمت ايشان بودند و هشام بن حکم ـ که جوان بود ـ در ميان آنان بود. فرمود: 🔅«اي هشام! به من گزارش نمي دهي که با عمرو بن عُبَيد، چه کردي و از او چه پرسيدي؟». هشام گفت: اي فرزند پيامبر خدا! هيبت شما مرا مي گيرد و از شما شرم دارم و زبانم در برابرتان بند مي آيد. 🔅امام (ع) فرمود: «وقتي به شما دستوري مي دهم، اجرا کنيد». هشام گفت: از وضعيت عمرو بن عبيد و مجلس درس او در مسجد بصره، خبردار شدم. اين امر، بر من گران آمد و به سوي او ره سپار شدم ...و به مسجد بصره رفتم. ديدم جمع بسياري بر گرد عمرو بن عبيد حلقه زده اند و از وي پرسش مي کردند. من از مردم، راه خواستم. برايم راه باز کردند و من رفتم و در انتهاي جمعيت، دو زانو نشستم. آن گاه گفتم: ▫️ اي مرد دانشمند! من مردي غريبم. اجازه مي دهي سؤالي بپرسم؟ گفت: آري. ▫️گفتم: تو چشم داري؟ گفت: پسرم! اين چه سؤالي است؟ چيزي را که مي بيني، چگونه در باره اش مي پرسي؟ ▫️گفتم: سؤال من، همين گونه است. گفت: بپرس، پسرم! هر چند پُرسشت احمقانه است. گفتم: پاسخ سؤالم را بده. گفت: بپرس. ▫️گفتم: آيا چشم داري؟ گفت: آري. گفتم: با آن، چه مي کني؟ گفت: با آن، رنگ ها و اشخاص را مي بينم. ▫️گفتم: آيا بيني داري؟ گفت: آري. گفتم: با آن، چه مي کني؟ گفت: با آن، بوها را استشمام مي کنم. ▫️گفتم: آيا دهان داري؟ گفت: آري. ▫️گفتم: با آن، چه مي کني؟ گفت: با آن، مزه ها را مي چشم. ▫️گفتم: آيا گوش داري؟ گفت: آري. گفتم: با آن، چه مي کني؟ گفت: با آن، صدا را مي شنوم. ▫️گفتم: آيا دل داري؟ گفت: آري. ▫️گفتم: با آن، چه مي کني؟ گفت: به وسيله آن، آنچه را بر اين اندام ها و حواس، وارد مي شود، تمييز مي دهم. ▫️گفتم: آيا با وجود اين اندام ها، از دل، بي نيازي نيست؟ گفت: نه. ▫️گفتم: چگونه نه، در حالي که اين اندام ها صحيح و سالم هستند؟ گفت: پسرم! اين اندام ها هر گاه در چيزي که بوييده يا ديده يا چشيده و يا شنيده اند، شک کنند، آن را به دل، ارجاع مي دهند و دل، يقين حاصل مي کند و شک را از بين مي برد. ▫️به او گفتم: پس خداوند، دل را در حقيقت، براي [رفع] شک اندام ها گذاشته است؟ گفت: آري. ▫️گفتم: پس وجود دل، لازم است وگر نه، اندام ها به يقين نمي رسند؟ گفت: آري. ▫️به او گفتم: اي ابو مروان! پس خداوند ـ تبارک و تعالي ـ که اندام هاي تو را به حال خود رها نکرده ـ بلکه براي آنها پيشوايي قرار داده است تا بر دريافت هاي صحيحِ آنها صحّه بگذارد و به آنچه در آن شک شده است، يقين کند ـ [آيا] اين همه مخلوق را در سرگرداني و شک و اختلاف، رها مي سازد و برايشان پيشوايي که شک و سرگرداني شان را به او ارجاع دهند، قرار نمي دهد، در صورتي که براي اندام هاي تو، پيشوايي قرار داده است تا سرگرداني و شک خود را به او ارجاع دهي؟! عمرو، خاموش ماند و چيزي به من نگفت. سپس رو به من کرد و گفت: تو هشام بن حَکمي؟ ▫️گفتم: خير. گفت: از همنشينان اويي؟ گفتم: خير. گفت: پس اهل کجايي؟ گفتم: از اهالي کوفه. گفت: پس تو، خود او هستي. آن گاه، مرا در آغوش کشيد و به جاي خود نشانيد و خودش از جايش برخاست و تا زماني که من نشسته بودم، ديگر سخني نگفت. [با شنيدن سخنان هشام،] خنديد و فرمود: 🔅«اي هشام! اين مطالب را چه کسي به تو آموخته است؟». هشام گفت: مطالبي است که از خود شما آموخته بودم و آنها را به هم ربط دادم. 🔅امام فرمود: «به خدا سوگند که اين مطلب، در کتاب هاي ابراهيم(ع) و موسي(ع) نوشته است». 📚الکافي: ج 1 ص 169 ح 3، دانشنامه قرآن و حديث، ج 6، ص 280. 🔸 @hadithnet