#آزادی_هزینه_ساز
وقتی منو با لباس روحانیت روی صندلی کنار راننده دید ،
با وقار تمام روسری رو از سرش در آورد
و پشت سرم سوار شد.
اتفاق تازه ای نبود.
خیلی جاها این کار رو دیده بودم
اما اینجا حداقل تا مقصد ۳_۴ ساعت راه داشتیم.
ماشین حرکت کرد
اما اون به همین مقدار بسنده نکرد
شروع کرد به بلند بلند آهنگ پخش کردن.
منم خسته از چند روز درگیری
و از این شهر به اون شهر رفتن ،
حوصله ی بحث کردن نداشتم.
با خودم گفتم بیخیال ، نهایتا خسته میشه
و این غائله رو تمومش میکنه.
اما این track که تموم میشد، track بعدی...
نیم ساعت نشد که خوابم برد.
بیدار که شدم ماشین یه کنار توقف کرده بود
و فضای ماشین رو دود سیگار گرفته بود.
دوباره همون خانم...
سوال کردم شما دیگه چرا سیگار میکشید؟
و اون هم شروع کرد از پسری بگه که زندگی
و تعلقاتش رو بخاطرش بر باد داده بود
و حالا همون پسر بهش خیانت کرده بود.
میگفت سیگاری نیستم و وقتی ناراحتم میکشم.
کاری از دستم برنمیومد
در حد خودم سعی کردم کمکش کنم و آرومش کنم
ولی وقتی دنبال راهکار گشت ،
فقط پیش مشاور خوب رفتن رو پیشنهاد دادم.
تو مسیر اومدن به خونه به این فکر میکردم
که اگه من همون اول با لج و لجبازی پیش رفته بودم
اون اصلا اعتمادی نمی کرد و اصلا حرفی نمی زد.
اون با کارایی که میکرد توقع داشت
باهاش بحث و جدل کنم .
اما با آرامش همه چی تموم شد.
تهش هم از خوراکی های راهش از ما پذیرایی کرد
و هم حجابش رو درست کرد.
#پست_اینستا
https://eitaa.com/joinchat/927269071Cdc5cc29912