💔 آبروی ما رو بردین!🙈😅🙈 مقر آموزش نظامی بودیم! بعد از عملیات کربلای پنج، جغله های جهاد رو بردن برای آموزش نظامی. گفتند: لازمه.😐☝️ چهارمین شب آموزشی بود. گفته بودند که امشب، شب سختی داریم. شاممونو خوردیم. کفشامونو گذاشتیم زیر پتوها و به کیف خوابیدیم.💤 ساعت دو نصف شب بود که پاسدارا با یه سر و صدای عجیب و غریبی ریختند داخل سالن. هر چه گاز اشک آور داشتند زدند و هر چه تیر مشقی بود شلیک کردند؛ اما کسی ککش هم نگزید.😏 این قدر گلوله ی خمپاره و کاتیوشا دورمون خورده بود که چشم و دلمون از این چیزها پر شده بود.😅 دیدند فایده ای نداره، شروع کردند به داد زدن: "برادر بلند شو! پاشو!، فایده ای نکرد."😡😠 حسابی عصبانی شدند و افتادند به جون بچه ها. شروع کردند بچه ها رو زدن و از تخت انداختنشون پایین و هلشان دادن بیرون. منصور داد زد: «چرا می زنید؟! چرا هل می دید؟!» یکی شون داد زد: «خب! بروید بیرون! آبرومونو بردید. یعنی اومدین آموزش نظامی!!».😅 هنوز حرفش تموم نشده بود که بچه ها از خنده ریسه رفتند و ولو شدند وسط سالن. یکی از پاسدارا، رو به دیگران کرد، در حالی که می خندید گفت: «فایده ای نداره، بریم. اینا آدم بشو نیستند». و آن ها رفتند و ما تا صبح خندیدم.😂 راوی: محسن صالحی حاجی آبادی @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣