❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
☸حالا من اصلا نمی دونستم ، این حاج آقایی که میگفت ، کی هست . همین طور الله بختکی گل گرفتم و گفتم :(بله آقای افضلی !) گفت :( بفرمایید حاج آقا !) گفتم یه بنده خدایی رو من فرستادم بیاد پیشت برای ثبت نام ، چرا کارش رو راه ننداختی ؟) گفت :(کی؟🤔) گفتم :( یکی هست به نام عطایی .)گفت :( ا ... ! حاج آقا اینو شما فرستادید ؟) گفتم :(بله🙃. ) گفت :( نگفت از طرف شما اومده!) گفتم :( بابا ، کارش رو راه بنداز .) پرسید :( شما ماموریتید ؟) گفتم :(آره، الان تهرانم .) گفت :( بگین امشب بیاد کارش رو راه بندازم .) 🙂 بعد خدا حافظی سریع گوشی را قطع کردم . حسابی خوشحال بودم و نفهمیدم کی غروب شد .✨ قبل از غروب با ماشین به آنجا رفتم . افضلی تا من را دید ، از پشت میز بلند شد ، آمد بیرون بهم دست داد و با عزت و احترام پرسید :( چرا زود تر نگفتی از طرف حاجی آمدی ؟) حالا کدام حاجی نمی دانستم 🙃 🛑حرفی نزدم و ساکت ماندم . افضلی گفت :( تو رو خدا بفرما .) بعد هم رفت برایم چایی آورد . آن روز حسابی تحویل بازار بود . ⭐️ بعد از این حرف ها ، افضلی چند تا فرم به من داد و از من مدارک خواست . فرم ها را پر کردم و مشخصاتم را کامل نوشتم . چون مثلا حاجی معرف من بود ، با این که او میدانست من ایرانی هستم ، اما هیچ حرفی نزد . 🍁من عکس خودم خانومم و بچه ها رو همراه با فرم ها به او دادم . البته نام من به عنوان افغانستانی ثبت شد . فرم ها را که دادم گفت:( آقا یه شماره حساب هم محبت کن بده ) ☺️ گفتم :(شماره حساب برا چی ؟) گفت:(تو چقدر پرتی ! مگه حقوق نمی خوایی ؟) گفتم :(مگه قراره حقوق بدن ؟🤔) تا آن موقع نمی دانستم حقوق هم می دهند . فکر کردم این ثبت نام ها هم مثل ثبت نام های بسیج است . گفت :(خیلی پرتی شماره حسابت رو بنویس .)💐 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣