پاهاش زیاد توی پوتین می موند و اذیت میشد
کفی ژله ای خرید و توی پوتینش انداخت..
یه روز دیدم قیچی دست گرفته و همون کفی ژله ای رو داره به اندازه کفش من در میاره
هر چی اصرار کردم که این کار رو نکن، فایده نداشت گفت: مامان، توی پیاده روی با این کفی، راحتتری....
منو راهی کربلا کرد...
و با بغض سنگین گفت:إن شاءالله سال دیگه منم میام...
همینطور هم شد.
امام حسین(علیه السلام) همونجا بغض ایمان رو شنید
و سال بعد ایمان، با کاروان شهدای مدافع حرم، قافله سالار پیاده ها شدند...
🔹روایتی از مادر بزرگوار شهید
#شهید_مدافع_حرم_ایمان_خزاعی_نژاد
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣