🌺🌸 داستان شب🌸🌺
سلام علیکم..؛
پیشاپیش سال جدید مبارک و پربرکت....؛
شبتون بخیر و شادی...؛
خستگی و مرارت از وجودتون بدور باشه....؛
دلتون آرام آرام آرام و آماده گذر از سال گذشته و ورود به سال جدید ...؛
الهی هیچ وقت درمانده و تنها و غصه دار نباشید....
*الهی آمین*
..................................
داستان امشب را با یک نوع نگارش جدید ؛ تقدیم میکنم.
۱۴۰۱/۱۲/۲۹
*داستان عاشق و معشوق*
بزرگان کلام و سخن آورده اند :
در کوچه پس کوچه های شهری افسانه ای و در برابر چشم خوبانی... ؛
مداد رنگیها ؛ تازه از سلمانی آقای مداد تراش برگشته بودند. شاد و سرحال و شیرین کام...!!!
روی میز تحریر؛ آنقدر شلوغ بود که چیزی دیده نمیشد. مداد رنگیها از چراغ مطالعه که قدش از همه بلندتر بود پرسیدند: چی شده؟ چراومحزون و رنجوری...؟!!!
چراغ مطالعه گفت: پروانه. ... پروانهای که چند ساعت پیش شما کشیدید، الان غصّه دار است....!!!
مداد رنگیها پرسیدند : آیا او از رنگ بالهایش خوشش نمیآید؟
پرگار چرخی روی یک پایش زد، برگشت و گفت: این پاک کن حواس پرت ؛ پایش سُر خورده و یک گوشه از بال پروانه را پاک کرده....!!!
پاک کن ؛ تابی به خودش داد و با عصبانیت جواب داد : نخیر! پروانه از اول ناراحت بود ؛ من میخواستم بپرسم چی شده که پایم لیز خورد.....!!!
مداد رنگیها گفتند: اینکه کاری ندارد. ما دوباره بالش را میکشیم...!
و مداد رنگیها دست به کار شدند و فوری بال پروانه کوچولو را مثل اول کشیدند؛ اما پروانه بازهم غمگین بود....!!!!
کتاب کاردستی نگاهی به قیچی انداخت و از پروانه کوچولو پرسید : چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی...؟؟؟!!!
پروانه کوچولو آهی کشید و گفت: من میخواهم پرواز کنم...!!!
همه با تعجب به هم نگاه کردند و گفتند: پروانه میخواهد پرواز کند...!!!
همه به کتاب کاردستی نگاه کردند...کتاب کاردستی همه را دور خودش جمع کرد وبه جامدادی گفت: فوت کن....!!!
جامدادی تا آنجا که میتوانست، فوت کرد. کتاب ورق خورد و ورق خورد، تا صفحهای که قیچی بود آمد...!!!
قیچی همانطور که ورزش میکرد گفت: اول از همه خودم باید شروع کنم...!!!
همه دست به کار شدند...!!!
قیچی دور بالهای پروانه را برید. حالا پروانه از دفتری که در آن نقاشی شده بود آمده بود بیرون...!!!
حالا نوبت میز تحریر بود.
آرام آرام آمد کنار پنجره. جامدادی دهانش را پر از باد کرد و فوت کرد....!!!
پروانه کوچولو به پرواز در آمد. پروانه آنقدر خوشحال بود که نمیدانست چه بگوید...!!!
همه ؛ خیلی خوشحال و سر حال که توانسته بودند به پروانه کوچولو کمک کنند...!!!
انگار آنها هم داشتند پرواز میکردند!
.................................
بله دوستان خوبم؛
داستان معناداری بود از هدیه عشق به دیگران.....؛
گاهی ما فقط رنج دیگران و مشکل آنها را می بینیم... تحلیل میکنیم و غصه میخوریم و راهکار میدهیم....؛
اما گاهی با آنها وارد گود شده و همدست و همداستان میشویم...؛
عشق زبیاست و خیرخواهی برای دیگران دلنشین و ممدوح ؛ اما دست در دست دادن و پای کار بودن و همراه شدن چیز دیگریست....؛
چند ساعت دیگر سال نو آغاز میشود و پروانه های خسته و رنجوری در اطراف مادهستند که نیاز به غصه خوردن ما ندارند ؛ بلکه نیاز دارند دستگیرشان باشیم و ما را در بطن وجود و زندگی خود احساس کنند...؛
سال جدید بنا بگذاریم که علاوه بر درک شرایطشان در کنارشان و غمخوار و دستگیرشان باشیم...!
شبتون آرام و برقرار...عیدتون مبارک
در پناه خدا
🍃🌺🌸🌻❤🌻🌸🌺🍃