🍃🌸 سلام و تحیت🌸🍃
شبتون بخیر
امشبم یک داستان طنز میگذارم چرا که هنوز داستانهای فصل جدید آماده نکردم.
امیدوارم خوشتون بیاد...؛
۱۴۰۳/۰۲/۰۵
داستان سرایان خوش اقبال آورده اند:
زنی در حال قدم زدن در جنگل بود که ناگهان پایش به چیزی برخورد کرد...!
وقتی که دقیق نگاه کرد ؛ چراغ روغنی قدیمی ای را دید که خاک و خاشاک زیادی هم روش نشسته بود...!
زن با دست به تمیز کردن چراغ مشغول شد و در اثر مالشی که بر چراغ داد طبیعتا یک غول بزرگ پدیدار شد...!
زن با تعجب پرسید : حالا می تونم سه تا آرزو بکنم ؟؟ غول جواب داد : نخیر ...!
زمانه عوض شده است و به علت مشکلات اقتصادی و رقابت های جهانی بیشتر از یک آرزو اصلا صرف نداره ...🤪🤪🤪
زن اومد که اعتراض کنه که غول حرفش رو قطع کرد و گفت : همینه که هست و اعتراض پذیرفته نیست.
حالا بگو آرزوت چیه؟؟؟!!!
زن گفت : من مایلم در خاور میانه صلح برقرار شود
و از جیبش یک نقشه جهان را بیرون آورد و گفت : نگاه کن. این نقشه را می بینی ؟ این کشورها را می بینی ؟
اینها ..این و این و این و این و این … و این یکی و این...!!!
من می خواهم اینها به جنگ های داخلی شون و جنگهایی که با یکدیگر دارند خاتمه دهند و صلح کامل در این منطقه برقرار شود...!!!
غول نگاهی به نقشه کرد و گفت :
ما رو گرفتی ؟؟؟؟،،،!!!
این کشورها بیشتر از هزاران سال است که با هم در جنگند.
من که فکر نمی کنم هزار سال دیگه هم دست بردارند و بشه کاریش کرد...!
درسته که من در کارم مهارت دارم ولی دیگه نه اینقدر ها...!!!
آقاغوله به خانمه میگه : یه چیز دیگه بخواه. این محاله....!!!
زن مقداری فکر کرد و سپس گفت: ببین آقاغوله…!!!
من هرگز نتوانستم مرد ایده آل ام راملاقات کنم. مردی که عاشق باشه و دلسوزانه برخورد کنه و با ملاحظه باشه...!!!
مردی که بتونه غذا درست کنه و در کارهای خانه مشارکت داشته باشه.
مردی که به من خیانت نکنه و معشوق خوبی باشه و همش روی کاناپه ولو نشه و فوتبال نگاه نکنه!
ساده تر بگم، یک شریک زندگی ایده آل و رام ...!!!
غول مقداری فکر کرد و دید این یکی دیگه واقعا" از محالاته و نشدنیه....!!!
بعد به خانمه گفت :
بی زحمت اون نقشهی لعنتی رو بده دوباره یه نگاهی بهش بندازم؛ شاید بتونم یک کاری بکنن...😂😂😂😂😂😂
شبتون خوش
در پناه خدا باشید.🙏💐🌸