#حکایت
🔆وعده بدون ان شاءالله
🌱آورده اند كه : مردى زن صالحى داشت . آن زن ، پيوسته به شوهرش مى گفت : كه در كارهايت ، ان شاءالله بگو. اما آن مرد به سخن همسرش چندان اعتنايى نمى كرد، بلكه او را مسخره مى نمود.
🌱روزى هنگام غذا خوردن به چيزى احتياج پيدا كردند. آن مرد براى تهيه آن از خانه بيرون رفت و به همسرش گفت : تو به غذا خوردن مشغول باش ، من به زودى باز مى گردم .
زن گفت : بگو ان شاءالله !
🌱مرد گفت : مطلب ، خيلى كوچك و ساده است و نيازى به گفتن ان شاءالله ندارد و از خانه بيرون رفت . جالب آن كه به محض خروج از منزل ، ماءموران به اتهام دزدى او را گرفته و به زندان بردند. بعد از يك مدت طولانى به خاطر رفع تهمت و كشف مجرم اصلى ، آزاد شد و روانه منزل گرديد.
🌱وقتى درب خانه را كوبيد، همسرش گفت : كيستى ؟
مرد گفت : من هستم ، ان شاءالله !
زن گفت : تو كى هستى ؟
🌱مرد گفت : من شوهر تو هستم ، ان شاءالله !
زن ، درب منزل را گشود و پرسيد در اين مدت كجا بودى ؟
مرد گفت : در زندان به سر مى بردم ، ان شاءالله !
🌱زن گفت : مگر چه گناهى مرتكب شده بودى ؟
مرد گفت : گناهى نداشتم ، فقط گناهم نگفتن ان شاءالله بود، ان شاءالله !
🌱آرى ، گاهى بى اعتنايى به يك حقيقت غيرقابل انكار و كوچك انگاشتن آن ، انسان را دچار زحمت و گرفتارى مى كند، و سزاوار است كه در همه حال خدا را از ياد نبريم و در انجام كارها بر او توكل و به او اميد داشته باشيم .