رضا حسنپور، بیست و سوم آذر ۱۳۳۹، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش مسلم، پاسدار بود و مادرش خاتون نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. او نیز پاسدار بود. چهاردهم اسفند ۱۳۶۲، با سمت معاون فرمانده لشگر در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش و ضربه مغزی به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد. برادرش محسن نیز به شهادت رسیده است
خاطرات
من از روی شما شرمنده ام
سردار سرتیپ، مهدی صباغی: از طرف سردار شهید «مهدی زینالدین»، فرماندهی «لشکر علی بن ابیطالب» (ع)، به برادر «شالباف» و چند تن دیگر مأموریت داده شد که جهت شناسایی منطقهی عملیاتی و فراهمکردن زمینهی عملیات، وارد جزیرهی «مجنون» شوند.
ایشان هم ـ که اولین رزمندهای بود که وارد جزیره «مجنون» میشد ـ تمام امکانات و وضعیت جزیره را بررسی کرده و پس از بازگشت از جزیره به سردار «زینالدین»، اطمینان داد که هیچ مشکلی برای انجام عملیات وجود ندارد.
شب اولی که وارد جزیره شدیم، خط را شکسته و منطقه را آزاد کردیم.
در این عملیات، «مهدی شالباف»، مسؤول قسمت شمالی جزیره بود که برای حفظ جزیره پدافند کرده بود و ما نیز با سردار «حسنپور» در جزیرهی مجنون بودیم.
پس از عملیات، دشمن «پاتک» سنگینی را آغاز کرد؛ به طوری که توانست خط را شکسته و جمعی از رزمندگان را اسیر کند.
از طرفی هم تانکهایش در حال پیشروی به سمت خطوط «پدافندی» ما بودند.
موضوع را با سردار «زینالدین» در میان گذاشته و گفتم که همین وضعیت در منطقهی شمالی هم ـ که «مهدی شالباف» در آن منطقه حضور دارد ـ وجود دارد.
«زینالدین» در پاسخم گفت: «با توجه به این که «مهدی» چند شب است که به خاطر عملیات نخوابیده و از طرفی به لحاظ مجروحیت شدید دستش در عملیات قبلی به زحمت افتاده است، من خجالت میکشم که با ایشان تماس بگیرم و بگویم عقبنشینی کند؛ تو به او بگو.»
من هم بلافاصله با «مهدی» تماس گرفتم و پیغام سردار را به او رساندم و خواستم که با باقی نیروهای به جا ماندهاش برگردد؛ اما «مهدی»، بلافاصله گفت: «خط، نه مال توست و نه مال «زینالدین»!…
من هم بخاطر خدا و حفظ انقلاب اسلامی، تا هر کجا که امکانش باشد پیش خواهم رفت!»
پشتبند این گفتوگو، «مهدی» رزمندههای گُردان خود را در قالب یک گروهان سازماندهی کرد و در مقابل دشمن ایستادگی نمود.
در حال درگیری با دشمن بودیم که با سردار شهید «مهدی زینالدین» روبرو شدیم.
ایشان وقتی «شالباف» را دید، دستش را جلوی چشمهایش گذاشت و گفت: «آقا مهدی! من از روی شما شرمندهام!»
#زندگینامه
#مشخصات_شهید
#وصیتنامه
#شهدارویادکنیم_باذکرصلوات 🥀🥀