درویشی هو حق کنان به در خانه توانگری رفت و از او تقاضای کمک کرد. خواجه گفت: نام پیغمبران را یک به یک بشمار؛ در مقابل هر اسم که گوئی یک دینار به تو خواهم بخشید. درویش آنچه از نام پیامبران میدانست بر زبان جاری ساخت و در پایان نام فرعون را هم بر آنها افزود. خواجه از شنیدن نام فرعون خنده اش گرفت و گفت: درویش حواست کجاست فرعون که پیغمبر نبود. درویش گفت: خدا پدرت را بیامرزد، او ادعای خدائی میکرد تو به پیغمبری قبولش نداری!! 📚 کلیات عبید زاکانی