پنجمین روز شهادت پدرم یڪی اومد در خونہ، یڪ آقای روشن دلی بود، گفتیم: بفرمایید، مرد نابینا گفت: عباس شهید شده؟ گفتیم: بله، گفت: من ڪسی را ندارم، یڪ هفتهای هست ڪه حمام نرفتم، این شهید من را هر هفتہ روزهای جمعه ڪول میڪرد و بہ حمام میبرد و لباسهام را میشست و بدون چشم داشت میرفت.
🌷شهید عباس بابایی