فته و من روی نورها در حال حرکتم یک حال خوشی داشتم صبح بیدار شدم و به سمت مسجد جامع شهر حرکت کردم تا برای این حال خوشم سجده ی شکر به جا آورم و با این حال معنوی نماز بخوانم یکی از آشنایان که گمان کرد من از شهادت پسرم خبر دارم و برای دیدن جنازه او به شهر می روم می خواست مانع شود و مرا دلداری دهد که کم کم از حرفهای او متوجه شدم پسرم به شهادت رسیده باز خدا را شکر کردم که پسرم به این افتخار رسیده است و مرا رو سفید کرده است آنقدر حال خوشی به من دست داد که احساس کردم هر دعایی بکنم مستجاب است و عزمم را برای خواندن نماز شکر در مسجد جزم کردم. شهید علیرضا در اوایل مهر ماه سال ۱۳۵۹ به عنوان پزشکیار به سنندج رفت و در بیمارستان توحید آن جا مشغول انجام وظیفه شد، در غرب کشور فعالیتهای زیادی داشت و اثرات زیادی روی اطرافیانش گذاشته بود تا آن جا که توانست یک مارکسیست را به دین اسلام دعوت کند و او مسلمان شود و در راه دفاع از اسلام به شهادت برسد. (کامل این سرگذشت را می توانید در کتاب از کویر تا دریا نوشته علی لقمان پور و مریم اسماعیلی بخوانید که بسیاری از مطالب اخیر نیز از همین کتاب است) علیرضا در کردستان هم از طراحان عملیات بود در غروب سه شنبه اول اردیبهشت ۱۳۶۰ در جبهه پیرانشهر(غرب کشور) توسط ضدانقلابیون گروه «رزگاری» مورد اصابت گلوله قرار گرفت و دو روز بعد در صبحگاه روز پنج شنبه 60/2/3 در بیمارستان «الله اکبر» سنندج وضوی خون ساخت و در محراب عشق پس از اقامه نماز به سجده افتاد و به آرمان نهایی اش رسید، برادرش حمیدرضا نیز یک سال و نیم بعد، به او ملحق شد و نام خود را در زمره ی فدائیان خمینی کبیر(ره) نوشت. وقتی دوستان علیرضا به او پیشنهاد ازدواج می کردند می گفت: در جبهه عهدی با شمشیر بسته ام که جهیزیه اش شهادت است و چه نیکو به عهد خود وفا نمود راهش مستدام و پررهرو باد.