#روایت_غزه (۱۵۶)
▫️
چه کنم که مادرم..
صدای بمبارانها که میآید، قلبم میخواهد از جا کنده شود، صدای بمباران که نیست، تنها خبرهای بمباران است که میشنوم...
میان من و بمبارانها، فرسنگها فاصله است. اما همین خبرهایش، مرا پر از استرس و اضطراب کرده...
خدای من، در غزه چه خبر است. مادران چه میکشند ؟
کودکان داغدار مادرشان...
و من دوباره سراغ گوشی ام میروم... مبادا کودکانم این فیلم ها را ببینند. سریع همه عکسها و فیلمها را از حافظه موبایل پاک میکنم. تلویزیون هم فقط پویا...
آخر من مادرم...
اما دلم هنوز آرام نگرفته... در مغزم اکو میشود: دختری ۳ ساله زندگی اش تمام شد،مادری جوان، یک شبه پیر شد و ....
تپش قلبم بالاست و این هم برای آن طفل معصومی که در درونم در حال رشد است، خوب نیست... دست بر قلبم میگذارم و میخوانم: والعصر...میخوانم: ألم نشرح لک صدرک...میخوانم الهی عظم البلاء...
چه کنم دنیا چقدر وحشتناک شده.
گفته اند عزای عمومی است...ولی میدانی ما مادرها، جنس عزایمان فرق دارد. هر کودکی که زمین افتاد، تکه ای از قلب ما نیز پاره پاره شده... در دلم غوغایی به پا شده
این بار میخوانم...
إذا جاء نصرالله والفتح....
مادرانگی ام در این روزهای پر عزا چه پررنگ شده...
دختر ۷ ساله ام دستش کمی زخمی شده و بی طاقتی اش مرا یاد تکه تکه شدن های بدنهای دختران وپسران ۷ساله غزه می اندازد
دختر ۳ ساله ام که در دکتر بازی کودکانه اش میگوید (آبجی لواشتر آمپول بزن دستم درد نگیله) داغ دلم تازه تر می شود...
میخواهم با فرزندانم قایم باشک بازی کنم. یادم نرفته به خاطر عضو جدید خانواده مان نباید زیاد بدوم... راستی زنان باردار غزه در چه حالند.
میدوند؟ به کجا؟
راستی اگر آرامش ویار کرده باشند، همسرانشان از کدام فروشگاه برایشان تهیه میکنند؟
یا صاحب الزمان العجل آقا جان...
✍️ م. پ
#طوفان_الاقصی
#کودکان_مظلوم_غزه
#مادرانگی
#فلسطین
@HamNevisan