🖇
دیدم که جانم میرود
مصطفی بلند شد و به طرف سنگر پشتی رفت که یک متر هم بیشتر با ما فاصله نداشت. صدای صحبت کردنش را با بچهها میشنیدم.
داد زدم: زود باش بیا ... الان شب میشه.
در جوابم گفت: اومدم.
میخواستم دوباره داد بزنم که زودتر بیاید. هنوز چیزی نگفته بودم که ناگهان ...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┄┄
#شهید_مصطفی_کاظمزاده
#مجله_مجازی_همرزم
.
.
🌟
اینجابیتالشهداست👇
🆔
@hamrazm_mag