گفتم به وصل کویت یارا امیدوارم از درد هجر رویت دریاست چشم تارم یکدم بهار من باش یکشب تو یار من باش گردی اگر گل من، پاییز هم بهارم خورشید آسمانی، ماه و ستارگانی بی تو شبی سیاهم، لطف و صفا ندارم عشقت به سینه بنشست مهرت به گونه تابید درگیر عقل و عشقم مشغول کارزارم تیری زدی به قلبم تیغی برید عقلم مغلوب عشق گشتم حلاج روی دارم تیرم زدی به مژگان تیغم زدی به ابرو افتاده ام به دامت ای بهترین نگارم ترسی به دل ندارم آهوی بی قرارم با زلف چون کمندت کردی چه خوش شکارم می بینمت به خوابم می‌بوسمت به رؤیا در آرزوی وصلت خوابیده یا خمارم دلدار بی دلم من دلبر دلم ربوده در بهترین مقامم پیوند نور و نارم شاعر که نیستم من عارف نبوده ام من اما خوشم به عالم عشق است چون شعارم @hamsardarl