⭕️ تلنگری برای زوجها 👇با دقت مطالعه کنید👇 💯چه ازدواج کرده باشید، چه نکرده باشید، این را بخوانید! وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزیرا به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می دیدم. یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او می گفتم که در ذهنم چه می گذرد. من می خواستم او را بدهم به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمی رسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟ از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! 😡😱 آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه می کرد. می دانم دوست داشت بداندکه چه بر سر زندگی اش آمده است. اما واقعاً نمی توانستم جواب قانع کننده ای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش می سوخت. با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه را آماده کردم که در آن قید شده بود می تواند خانه، ماشین، و 30% از سهم کارخانه ام را بردارد. نگاهی به برگه ها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد. زنی که 10 سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبه ای تبدیل شده بود. از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمی توانستم به آن زندگی برگردم چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم. 😳 آخر بلند بلند جلوی من گریه سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم. برای من گریه او نوعی رهایی بود. که هفته ها بود ذهن من را به خودمشغول کرده بود، الان محکم تر و واضح تر شده ادامه دارد.. @hamsardarry 💕💕💕 @rahkar94