❤️🍃❤️ 👇 بغض مثل سنگی سفت و سخت راه گلویش را بست .. قطره اشکی از گوشه ی چشمان پدرانه اش چکید... حرف زری را تمام کمال قبول داشت .. نداری بیچاره اش کرده بود ... هر چه کار می کرد دخلش با خرجش جور در نمی آمد .. حالا این چند روز دل بسته بود به مردانگی ها ی علیرضا ... اگر مطمئن نبود علیرضا حریرش را خوشبخت می کند، هیچ وقت زیر بار این وصلت نمی رفت... تمام فکر و ذکرش شده بود @hamsardarry 💕💕💕