👇👇
- باورم نمیشه !
هنوز از اصل ماجرا خبری نداشت
و حتی دلیل سیلی حسین آقا را هم نمی فهمید
به همین دلیل آرام گفت:
- نمی دونم از چی دارید حرف می زنید؟
زری خشمگین به طرفش برگشت و غرید:
-د همین دیگه ...می گم خری و نمی فهمی واسه همین روزاته ...
مثل کبک سر تو کردی تو برف ...چه قدر گفتم این دختر لایق تو نیست ..
چرا این کار رو کردی که حالا زبون منم جلوی اینا کوتاه باشه ...
چشم های علیرضا گرد شد و گفت:
-چی کار کردم مگه؟
زری کولی وار اندامش را تکانی داد و گفت:
-تو انقدر بدبخت بودی آره ...
چی کار کنم علی ...
چه جوری به داداشم بگم ...
وای خدا چه کنم با این رسوایی ؟
صبر علیرضا لبریز شد:
-بابا یکی به من بگه چی شده؟
-این دختره امروز کجا بوده ؟
هان ...
چرا همش داره میناله ..
رنگ از روی علیرضا پرید ..
حریر میان کابوس هایش بند را آب داده بود ...
-سر شبی وقتی با اون دوستش اومدن خونه ..
شستم خبر دار شد که یه چیزی شده ...
رنگ دختره مثل میت شده بود ...
اما اون دوست آب زیر کاهش هیچی نگفت و رفت ...
این عفریته خانم هم رفت و گرفت خوابید ...
اما یه ساعت بعدش دیدم صدای جیغ و گریه اش بلند شده ...
رفتم سراغش ... داشت حرف می زد ... انگار تو خواب بود ...
@hamsardarry💕💕💕