بادخترامیدیدم ک عکس براهم فرستادن وتاصبح اشک ریختم.و میفهمیدم چوب خدا ک میگن صدا نداره یعنی همین.تک ب تک کارایی ک با زندگی اون زن کرده بودم تا شوهرشوازچنگش دربیارم ب بدترین نحو بسرخودم اومد.همهی آه و ناله هاش گریبان گیر من شد.
۲سال سوختم وساختم و آب شدم...اماوقای دابطه های جنسی شوهرم با زن های شوهردار رو متوجه شدم، دیگه طاقت نیاوردم.ازته دلم توبه کردم وبه درگاه خدا زجه زدم ک معجزه ای بکنه و نجاتم بده.ومثل همیشه خانوادم ک بزرگترین حامیم بودن دوباره منو پذیرفتن وباطلاق مجددم موافقت کردن.چون میدیدن هرروز چقدر کتک میخورم واعصابوروانی برام نمونده.خلاصه ک فقط معجزه تونست منوازاون منجلاب بکشه بیرون.
الان ازاون قضایا حدود۲سال میگذره و من چنان چوبی خوردم ک دیگهنمیتونم ب هیچ مردی اعتمادکنم.مقصرخودم بودم قبول،اماشوهردوم منم یه آدم هوسبازو بیش ازحدتنوع طلب بود.چشمش هرزمیتابید،روحلال وحروم حساس نبود،و یه حالت بیماری روانی داشت،ثبات شخصیتی و تعادل روانی نداشت،دوقطبی بودو ب زن فقط ب چشم یه وسیله ای برای ارضای نیازای جنسی نگاه میکرد.
الان ۲۷سالمه و خداراشکر زندگیم ب دوراز استرس وناراحتیه.سراین جریانات سرم ب سنگ خوردو دیگه هرگزبا مردمتاهل واردرابطه نشدم.حتی برای صحبت های کاری یا ضروری هم وفتی متوجه میشدم طرف متاهله،خودموجمع میکردم و رونمیدادم ک بخواد سربحثوبازکنه.چون متاسفانه مردامون فکرمیکنن کسی ک مطلقس متعلق ب همس.
این شکست ها خیلی درسای دیگه هم بهم یاددادک اینجامجال گفتگوش نیست.
طی این جریانات، همیشه میگم بزرگترین لطفی ک خدا ب من کرده بود این بود ک نذاشتم بچه دار بشم.وگرن تاابدمدیونش میشدم با ندونم کاریام.
😪😪😪
💕
@hamsare_khoob