مادر شهید درباره او می‌گوید: «قبل از به دنیا آمدنش وقتی آبستن بودم رفتم خانه مادربزرگم، او به من گفت پسر می‌زایی اسمش را کمال بگذار یا رحمان، خلاصه به دنیا آمد. تا کلاس هفتم را خواند. همه کارهایش با بقیه فرق داشت. همش از او نور می‌بارید، نماز شب می‌خواند و همین‌طور می‌نشست با خدا حرف می‌زد. به عنوان داوطلب به جبهه رفت و بعد از آن چهل روز یک بار مرخصی می‌گرفت. یک روز پستچی از کربلای ۵ برایمان نامه آورده بود و بعدش خبر شهادتش را بنیاد شهید آورد. وقتی به سردخانه رفتم و او را دیدم ۵ روز بود که او را آورده بودند، اهل محله جرات نمی‌کردند به من بگویند، من وقتی جسدش را دیدم از هوش رفتم، من را آورده بودند ولی جسد را نیاورده بودند، وقتی به هوش آمدم دیدم سرم تو دستم است و تا چهلمش این خانه لبالب آدم بود. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷