خار و گل میخک از شهید یحیی السنوار - 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ او به خانه آمد مسلم بود که در میان ما جایی ندارد و به نقطه بی بازگشتی رسیده است او بیشتر از ما شبیه به یهودیان شده بود و هیچ یک از ما طاقت دیدن او را .نداشتیم علیرغم این موضوع محمود این ایده را پذیرفت که به او فرصت بدهد و سعی کند او را درست کند و به حالت عادی بازگرداند اتاق مهمانان را برایش خالی کردیم و همه شروع کردیم تا او گرمای بازگشت به خانواده را احساس .کند اما او نه منفعت ما و نه گرما را احساس می کرد و هر روز سعی می کرد به یکی از همسایه ها تعرض کند یا به مال آنها تعرض کند علائم آنها ظاهر شد و محمود شروع به نصیحت و راهنمایی او کرد تا اینکه موضوع بسیار زیاد شد و همین اندازه بس بود و معلوم شد که در حال درمان یک موقعیت غیر ممکن هستیم، بنابراین به اتفاق آرا تصمیم گرفتیم او را از خانه بیرون کنیم و افراطی ترین افراطی در این زمینه ابراهیم بود. وقتی حسن از یکی از بی احتیاطی هایش برگشت و وضعیتی مشابه داشت، ابراهیم با تندی و عصبی شروع به صحبت با او کرد و به او گفت که جایت پیش ما نیست و باید بروی هر کجا که میخواهی، همه وارد خانه شدیم تا در آن مراسم اخراج شرکت .کنیم در آن مکالمه همانطور قاطعانه به او توضیح دادیم برخی از ابزارهایش به ویژه تلویزیونش را برداشت و رفت. او توهین هایی کرد اکثر آنها به زبان عبری و برخی به زبان عربی ،شکسته و از بین ما ناپدید شد و رفت. فکر میکردیم از شر و شرمندگی او که به همسایه ها برایمان آورده بود راحت شده ایم بعد از چند روز خبر به ما رسید که او در خانه یکی از زنان مشکوک زندگی میکند که بوی آن به قدری شدید بود که بینی ما را بیمار میکرد و سپس اخباری منتشر شد که او در زمینه تبلیغ مواد مخدر ،حشيش تصاویر فحاشی و غیره فعالیت می کند. برای ما مشخص شد که او با سرویسهای اطلاعاتی ارتباط قطعی دارد وقتی چند نفر از دوستان محمد آمدند و گفتند حسن به دفتر پدرم میرود ما این موضوع را تایید کردیم او به طور منظم متواضع بود و بدون هیچ محدودیت، نظارت و محدودیتی از آنجا وارد و خارج میشود وجهه و شهرت ما در اردوگاه بهترین چیزی بود که هر فلسطینی در طول زندگی مان دوست داشت. در واقع وضعیت محمود در دوران فتح و وضعیت ابراهیم با نهضت اسلامی ما را به گونه ای ساخته بود که گویی کانون اقدام ملی و مذهبی هستیم راستی و همانطور که مادرم میگفت الحمد لله تمام لشکر به جان و اخلاق ما قسم خوردند و ناگهان این خیر بر ما جاری شد تا تمام تصویر را محو کند. کسی که بیش از همه از این امر متاثر میشد برادرم حسن ،بود مردم غالباً از حسن الصالح مفسد و مشکوک می شنیدند، اگر برادرم حسن نام او را میگفت شنونده میلرزید و چشمانش را با تعجب باز میکرد حسن هر بار مجبور بود ماجرا را از ابتدا توضیح دهد و روشن کند گاهی شنوندگان آن را باور میکردند و گاهی شوکه میشدند سر و چشمانشان به من گفت که باور نمیکنند حسن و حرف زدن در مورد حسن و مشکلات حسن مشغله ما شد و با وجود اینکه همه مردم محله و کمپ ما را می شناختند، به خاطر این انگی که به سرمان می آمد، احساس می کردیم باید با سر خمیده راه برویم. آیا این لعنت از سر ما برداشته میشود ناچار شدیم کاری کنیم و ناتوانی ما معلوم شد ابراهیم نزد من آمد، یک بار گفت: ای احمد، میخواهم در موردی با تو صحبت کنم و از تو عهد می خواهم. به کسی نگویی گفتم: تو عهد داری :گفت حسن را باید بکشیم از چیزی که می شنیدم اخم کردم و بدون اینکه حرفی بزنم با تعجب به او نگاه کردم و تکرار کرد ،بله باید او را بکشیم یا علناً این کار را انجام دهیم و شرمندگی را که بر سرمان آمده پاک کنیم و من حاضرم بپردازم قیمت با حبس ابد یا مخفیانه این کار را انجام میدهیم و مهم این است که آن را از روی زمین پنهان کنیم من احساس کردم که ابراهیم چه رنجی می کشد و همه ما از پشت سر حسن و اعمال و رفتار او رنج می بریم، اما حاضر نبودم تا آنجا پیش ،بروم حتی اگر فکر کنم اما باید راه حلی برای این موضوع وجود داشته باشد به ابراهیم پیشنهاد دادم که من و حسن برویم کمینش کنیم و پاهایش را بشکنیم تا در آن خانه دراز بکشد و به مردم آسیب نرساند و به او فهماندم که حاضر نیستم بیشتر از این پیش بروم پس قبول کرد. در این مورد به حسن نزدیک شدیم و او فوراً موافقت کرد و آماده شد تا سه لوله آهنی و سه نقاب تهیه کند و همانجا در کمین او نشستیم و شبی که مست و مست به خانه بدخواهان باز می.گشت ما به او حمله کردیم ابراهیم به سرش زد و او مرده ⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._