فصل هفتم : بیا در جمع یاران یار باشیم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 از ساعت دو و نیم به بعد حرکت عقربه های ساعت روی دیوار پذیرایی خیلی کند و کسل کننده می شد هر دقیقه منتظر بودم که حمید از سرکار برگردد و زنگ خانه را بزند از سر بی حوصلگی پشت کامپیوتر نشستم و عکس های حمید را نگاه کردم به عکس گرفتن علاقه داشت برای همین کلی عکس از مأموریت ها و محل کار و سفرهایش داخل سیستم ریخته بود. بیشتر از این که با همکارهایش عکس داشته باشد با سربازها عکس یادگاری انداخته بود ،دلیلش این بود که ارتباطش با سربازها کاملا رفاقتی بود هیچ وقت دستوری صحبت نمی کرد، بارهامی شد که 🌕🌑🌕🌑🌕⚫️🟡 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._