تاریخ تولد آقا جعفر به سال1344برمیگردد؛ 26دی ماه. زمان شهادتش هم 5مرداد سال1367و عملیات مرصاد. جعفر نورچشمی مادر بود و عصای دستش. انگار خدا او را خلق کرده بود فقط برای خوبیکردن به دیگران. اگر بین دوست و آشنا یا همسایهها کسی نیاز به کمک داشت نخستین کسی که خودش را برای یاری کردن میرساند سیدجعفر بود. علاوه بر خیررسانی اخلاق خوشی داشت. هم شوخطبع بود و هم سرزنده. وارد هر جمعی میشد امکان نداشت به کسی بد بگذرد. میگفت و میخندید و همه را به شادبودن وامی داشت. اما یک وقتهایی هم جدی میشد. آن زمان بود که هیچکس نمیتوانست در چشمهایش نگاه کند.شب آخر....
شب آخر که میخواست برود مادر ساکش را پر کرده بود از تنقلات. خودش هم مقداری کتاب گذاشته بود مثل هر شب اما خوابش نمیبرد. جعفر تا صبح بیدار بود و مینوشت. اذان را که گفتند نمازش را خواند و ساکش را خالی کرد. فقط وسایل خطاطیاش را برداشت و یک دست لباس. مادر گفت از سر شب ساکات را پر کردهایم و حالا همه را بیرون گذاشتی؟ گفت: «ساک سنگین میشود و کتفم را اذیت میکند.» وقت خداحافظی مادر گریهاش گرفته بود. چراییاش را نمیدانست. پیشانیاش را بوسید. او رفت و انگار دل مادر را هم با خودش برد. سیدعلی میگوید: «وقتی جعفر رفت مادرم مثل همیشه خواست وسایلش را جمعآوری کند که برگهای پیدا کرد. از بالا تا پایین آن یک جمله نوشته بود با یک امضا. شهید سیدجعفر موسوی. انگار به او الهام شده بود که دیگر برنمیگردد». سیدجعفر برنگشت. روز تشییع پیکرش کارنامه قبولی او در دانشگاه بهدست مادر رسید. رشته پزشکی قبول شده بود.